۰۶
اسفند
۱۴۰۰
زیبایی زن: منشأ ذلّت یا منبع قدرت؟

شناسه مطلب :

سوزان سانتاگ برگردان: آذر جوادزاده   سوزان سانتاگ در مقاله‌ی‌ خود با عنوان: زیبایی زن: منشأ ذلّت یا منبع قدرت؟ ، علاقه‌ی تاریخی و نگرش‌های معاصر خود را در مورد نقش‌های جنسیتی (به ویژه زنان) بیان می‌کند. در نقد ِیک ایده‌آلِ محدود به زیباپسندیِ ظاهری زنانه، که زنان خودشان را سرگرم موضوع ایده‌آل‌سازی می‌کنند (یا از سوی مردان تحریک و تشویق به ایده‌آل‌سازی می‌شوند)، سانتاگ یک تحلیل پویا از پیامد دیدگاه‌های یونانی و مسیحی مبتنی بر تأثیر این دو دیدگاه بر تلاش وسواس‌گونه، بدون کنترل و میل فزاینده‌ی زنان امروز برای زیبا جلوه‌دادن خودشان، ارائه می‌دهد. برخلاف اکثر مقاله‌های معاصر، مقاله‌ی سانتاگ بر اساس تجربه‌ی شخصی نوشته نشده (که ممکن است در هر مقاله در باب زیبایی زن، تحت فشار پیرامونی و نگاه شخصی اتفاق بیافتد) و چنین رویکردی هم دور از انتظار نیست. اما سانتاگ موجدانه از یادداشت‌های شخصی امتناع کرده و از تجربیات خودش درباره زیبایی حرفی ندارد. او آگاهی از دیدگاه‌های گذشته را در مورد زیبایی، پلی برای فهمِ دوران ما در باب نحوه‌ی افسون زنان امروزی برای جذابیت و میل برای زیبایی ظاهری می‌داند. (Encyclopedia of Feminist Literature, 2006) برای یونانی‌ها زیبایی یک فضیلت، تقوا و مزیت بود. صفاتی که مردمانِ آن دوران به آن متعهد بودند و ما امروز ـ با عجز و غبطه ـ ، آن‌ها را انسان‌های کامل می‌نامیم. اگرچه یونانی‌ها تفاوتی بین درون و برون شخص نمی‌گذاشتند، اما انتظار داشتند که زیباییِ درون با هر نوع زیبایی دیگری بایستی هماهنگ باشد. جوانانِ خوش‌اقبالِ آتن، زمانی‌که دورِ سقراط جمع می‌شدند با یک تناقض کامل مواجه بودند. سقراط بسیار زیرک، شجاع، افتخاربرانگیز، مسحورکننده و در عین‌حال بسیار زشت و بدقیافه بود. به واقع یکی از درس‌های آموزشی سقراط، آموزشِ ‌‎‌‌زشت‌بودن به شاگردان وفادارش بود که از نظر مریدانش، بسیار شگفت انگیز و درعین حال بسیار متناقض به نظر می‌رسید. آتنی‌ها ممکن بود درس‌های سقراط را انکار کنند؛ ما انکار نمی‌کنیم و این تناقض را می‌پذیریم. بعد از گذشت سال‌های بسیار، ما در باره‌ی جادوی زیبایی ظاهری، توجه و حساسیت بیشتری نشان می‌دهیم. ما نه تنها با استعداد فوق العاده و توانایی ذاتی، برون (ظاهر) را از درون (باطن) جدا کردیم و زیبایی ظاهری را (در مقابل زیبایی باطن) بسیار بااهمیت جلوه دادیم؛ بلکه در مقابل شخص خیلی زیبا و در عین‌حال بسیار باهوش و استعداد (جلوه‌ای از زیبایی درون و برون)، غافلگیر شدیم. آیین مسیحیت بطور منطقی و طبیعی، زیبایی را از مرکز قرارگرفتن در ایده‌های کلاسیک فضیلت ِتعالیِ بشری کاملاً جدا کرد. سپس با توسل به پرهیزکاری و اخلاق گراییِ محض، زیبایی را همچون یک جادوی غریب، تحمیلی و سطحی از سکه انداخت و زیبایی، منزلت و شاًن خود را از دست داد. برای نزدیک به دو قرن، زیبایی فقط برای یکی از دو جنس: جنس لطیف، جنس دوم، به یک قرارداد و هنجار تبدیل شد. معنا و منزلت زیبایی (در پیوند با زن) به‌شدت تحریف شد و با تفوّقِ اخلاق گرایی، زیبایی در موضع تدافعی قرار گرفت. ما می‌گوییم یک زن زیبا، یک مرد خوش قیافه. خوش قیافه معادل زیبایی مردانه است و مانع یک تعریف جامع، واقعی و همه‌جانبه برای زنان می‌شود. در کشورهای کاتولیک زیبایی برای مردان، معادل زیبا برای زنان است. برخلاف کشورهای پروتستان که نگاه مثبت باستانی از زیبایی هنوز در آن‌ها باقی است. اما اگر تفاوتی بین جوامع در تعریف از معنای زیبایی و تبلور عینی آن وجود دارد؛ در تلقی آنها از چیستیِ زیبایی‌ست. در هر کشور مدرن با دین مسیحی یا فرامسیحی، زنان جنسِ زیبا هستند. این تعریف به زیان زیبایی (در معنا و منزلت) و به زیان خودِ زنان (در سوء برداشت و تمایل به زیبایی ظاهری) تمام شده است. زیبا نامیده شدن برای ظاهرِ زنان ضروری و بایسته است؛ برعکس مردان که باید قوی، تأثیرگذار و شایسته باشند. آن دسته از زنانی که همواره به خودشیفتگی ِ ناشی از زیباییِ ظاهری، و وابستگی مفرط و بی‌رویه برای زیباتر شدن، سرگرم‌اند؛ مسیر دشوارِ آگاهی فمینیستیِ دیگر زنان را درک نمی‌کنند. این را همه (مردان و زنان) می‌دانند. چرا که “هر کس”، به‌مانند کل جامعه و به ویژه جامعه‌ی زنان، سرگرمِ ظاهرِ خودشان هستند. برعکس مردانه بودن که با کیست و چکار می‌کند، شناخته می‌شود و شکل ظاهری‌ (مردانه)، اگر لازم باشد مورد توجه قرار می‌گیرد. با درنظرگرفتن این کلیشه‌ها، تعجبی ندارد که زیبایی در اعلاترین حالت، در جایگاهی نابسامان و منزلتی مغشوش قرار گرفته است. اشتیاق زیبابودن خطا نیست، خطا، اجبار و تقلا برای زیبایی‌ست. اغلب زنان خود را از آنچه واقعاً هستند و بطور طبیعی می‌نمایند؛ کمتر و پایین‌تر می‌ببینند. از این رو ایده‌آلِ زیبابودن با خودآزاری و وسواس همراه است. زنان رفته رفته یاد گرفته‌اند که بدن خود را به قسمت‌های مختلف تقسیم کرده و هر قسمت را به طور جداگانه ارزش‌گذاری کنند. صورت، بینی، مو، چشم‌ها، پاها، گردن، باسن، بالاتنه،…..؛ هر یک از آنها به نوبه‌ی خود، باعث نگرانی، وسواس یا گاهی نومیدی می‌شوند. هرچقدر هم برخی اندام مقبول باشد، برخی دیگر همواره مراقبت شده و نیاز به پاییدن دارد. ظاهر خوب برای مردان یک تمام‌وکمالِ از پیش فرض‌شده است و در یک نگاه کلی سنجیده می‌شود. هیچکس یک مرد را به اثبات ظاهرش در جزییات مجبور نمی‌کند و یک مرد نیازی به سنجش با معیارها و مقیاس، برای اندام مختلف ندارد. این امر حتی شامل مردانی‌ست که ظاهر مناسبی ندارند. به درستی برای داشتن یک ظاهر خوب مردانه، حتی نقص یا آسیب، بسیار خوشایند و مقبول تلقی می‌شود. به عنوان مثال بر اساس نظر یک منتقد فیلم و از طرفداران رابرت ردفورد، داشتن ِ خال‌گوشتی روی گونه‌ی رابرت ردفورد، فقط او را از ظاهرِ یک صورت زیبا در امان نگه می‌دارد. این نظر را با تفکرِ خودکم‌بینیِ زنان و نارضایتیِ مداوم از زیبایی‌شان، مقایسه کنید. ژان کوکتو گفته: “برتری‌های زیبایی بی‌کران است”. با اطمینان می‌توان گفت زیبایی یک شکل قدرت و قدرت، خورندِ زیبایی‌ست. اما به عنوان تنها شکل قدرت که زنان برای آن دست و پا می‌زنند؛ اسفناک است. این قدرت همیشه در ارتباط و مواجهه با مردان تصور می‌شود. نه تنها فقط قدرت برای انجام کار، بلکه قدرت برای جذبِ جنسِ مخالف. در واقع قدرت برای نفی خودِ زنان. چرا که این قدرت، انتخاب آزاد یک شخص نیست - حداقل نه توسط زنان ـ و بدون تغییر هنجارهای اجتماعی کنارگذاشته نمی‌شود. آراستگی برای یک زن نه فقط باعث خشنودی، بلکه همچنین یک انجام وظیفه است. اگر یک زن در نقش اجتماعی خود، به سختی کار کند و برای بدست آوردن یک موقعیت سیاسی، مدیریتی، وکالت، پزشکی، تجارت و یا هر موقعیت دیگر تلاش کند؛ هم‌زمان زیر فشار به اقرار بخاطر ِتقلا برای زیبایی و جذابیت است. از این رو در حالی که جایگاه خود را به عنوان جنس ضعیف‌تر قبول می‌کند، موقعیت خود را در مقامِ عینی‌گرابودن، حرفه‌ای‌بودن، مقتدربودن و متفکربودن، زیرِ سوال می‌برد. در هر حال این زنان هستند که در چنین مسیر تفکر و باور، بازنده‌اند. به سختی می‌توان پیامدهای مهم تفکیک بین درون و برونِ زنان را در مقایسه با روایتِ بی‌پایانِ کمیک ـ تراژیکِ ظلم بر زنان، نادیده گرفت. و بسیار ساده می‌توان شناخت از زنان را معطوف به میزان مراقبت از ظاهرشان کرد و سپس با سخت گیری – یا ستایش – برای رسیدگیِ مستمر به ظاهرشان، آنها را مورد قضاوت قرار داد. این یک تله‌‌ی خام است. تله‌ای که از گذشته تا امروز مورد استفاده قرار گرفته و پاسخ‌های فریبنده‌ی مقبول داده است. به درستی، برای بیرون آمدن از این تله لازم است فاصله‌ی انتقادی از کمال‌گرایی، برتری‌جویی و از چارچوب‎های تنگ زیباییِ ظاهری، توسط خودِ زنان گرفته شود. فاصله‌ی کافی برای دیدن و درک این‌ مساله که چقدر زیبایی ظاهری به خودی‌خود خواسته‌ی کم و مختصری برای پشتیبانی از اسطوره‌ای به نام زنانگی است. بی‌تردید این مسیر گشایشی برای حفظ زیبایی و منزلت زنان به همراه خودآگاهی برای زنان خواهد بود.   پ.ن. : این مقاله اولین بار در مجله‌ی “مُد” در آوریل ۱۹۷۵ منتشر شد. سپس در سال ۲۰۰۶ در دانشنامه‌ی فرهنگ زنان فمینیست به عنوان نمونه‌ی آثار نوشتاریِ سوزان سانتاگ در باره‌ی زن، به چاپ رسید.   منابع: Encyclopedia of feminist literature, 2006, A Woman’s Beauty: Put Down or Power Source? Sontag ,Susan Sontag, Susan, 1975, A Woman’s Beauty: Put Down or Power Source? Voguemagazine.com

جزئیات مطلب

تاریخ اسفند ۶, ۱۴۰۰
شناسه مطلب 422
دسته ها مطالعات جنسیت , مقاله و یادداشت
ادرس کوتاه
https://andishehmadani.ir/?p=422
به اشتراک بگذارید


آخرین مطالب