۱۳
اسفند
۱۴۰۰
توتالیتاریسم و افیونی بهنام زنان علیه زنان!
شناسه مطلب :

ایرن واعظزاده
یک: سدهها است ماسکولیسم در تمام ابعاد زیست بشر رسوخ نموده که نه تنها تولید نابرابری میکند، بلکه برای سرکوب و جلوگیری از عدم شورش علیه خود، استراتژیهایی نظیر شکاف بین زنان یا به بیانی عام، "زنان علیه زنان" را در پیش گرفته است؛ در واقع، نظام مردسالاری ابتدا با برساخته کردن جنسیت و برجسته نمودن آن، زنان را از متن به حاشیه رانده و سطح دسترسیپذیری آنان به منابع، ارزشها و فرصتها - بهلحاظ فردی و اجتماعی - را محدود میگرداند و سپس، از طریق برساختهای دیگر اجتماعی که سعی در تعمیم آن به نیمی از جمعیت یک جامعه دارد، دستاویز و افیونی برای محافظت از بقای خود میسازد. این ساختار جدید تلاش میکند زنان را رودرروی یکدیگر قرار دهد و از این طریق مسئله را تقلیل داده و در نهایت، خودِ زنان را دشمنان و مسببان اصلی عدم پیشرویشان قلمداد کند.
دو: عدهای میپندارند(نگارنده نیز در گذشته بری از این خطا نبوده است) یا پیوسته درصدد القای این هستند که خشونت تنها منحصر به خشونت مردان علیه زنان نبوده و یکی از وجوه مهم این پدیده، خشونت زنان علیه همجنسانشان است که بازدارندگیها و تنگناهای بهمراتب عمیقتری نسبت به مردسالاری رقم زده است. ولیکن باید اذعان داشت نظام تبعیض جنسیتی با پروراندن و بازپروراندن کلیشهها، عامل اصلی و زیربنایی گسترش خشونت علیه زنان در اشکال مختلف است که علل آن را در مسائل مختلف - از سنت و باورهای خرافی گرفته تا آموزههای غلط که نسل به نسل انتقال مییابد - میتوان جستوجو کرد. مصداق بارز این امر در اخبار سالهای اخیر بهوضوح و وفور قابل مشاهده است؛ اخباری مبنی بر زنکشی و خشونتهای هولناک خانگی که زنان را مایملک مردان نشان داده و سطح گستردهای از تراژدی خشونت را بهطور روزمره و سیستماتیک علیه آنان اعمال میکند.
سه: نظام تبعیض جنسیتی که همواره سعی در سلب فاعلیت و القای مفعولیت به زنان دارد، با ایجاد شکاف جنسیتی و برساخته کردن مسئلهای بهنام زنان علیه زنان، رابطهی فرادست و فرودست را تقویت کرده و از آن بهعنوان حربهای برای تثبیت و قدرت گرفتن بیش از پیش خود استفاده میکند. این نظام با قبولاندن اجباری نظمی که بر پایهی دگماتیسم بنا شده، و با تبلیغ الگوی خاصی از زن بودن، از یک طرف سنت و از سوی دیگر مدرنیته را به زنان تحمیل کرده و بر این اساس آنان را به دو گروه زن خوب و زن بد تقسیم میکند؛ در نتیجه، تقابل سنت و مدرنیته و پیشفرضهایی که با مسئلهی زن خوب و زن بد گره میخورد، زنان را در فشاری مضاعف و همهجانبه قرار میدهد که برخی آن را نهادینه و درونی کرده و بعضی دیگر نیز علیه آن عصیان میکنند. کوتاه سخن اینکه مردسالاری برای حفظ و تداوم حیات خود "نیازمند" ایجاد شکاف میان زنان است.
چهار: فقدان دموکراتیک جنسیتی و حذف زنان از مراودات و مناسبات مختلف که با خشونت علیه آنان درآمیخته، نوعی همپیمانی و همبستگی را برای کاهش و رفع این معضلات حاد اجتماعی میطلبد که لازمهی آن آموزش و آگاهسازی و متعاقباً تقویت روحیهی مطالبهگری و بهچالش کشیدن نقشها توسط زنان است. آموزش و آگاهی در عین آنکه سخنی کلیشهای و بهکرات تکرارشونده است، مسئلهای بیاندازه مهم و اساسی محسوب میگردد که رسانهها نیز نقش پررنگی در آن دارند. با این حال، باید در نظر داشت ارتقاء اندیشه و آگاهیبخشی تنها با مطالعهی صرف میسر نخواهد شد؛ در حقیقت، آگاهی تنها نباید منحصر به "فرد" گردد، چراکه عدم بسط و اشاعهی اندیشه صرفاً افراد محدودی را از آسیب حفظ کرده و بهمرور آنها را از آنچه در بطن اجتماع میگذرد بیخبر گذاشته و این توهم را در آنان پدید میآورد که چنین آسیبهایی در سطح جامعه وجود ندارند؛ لذا جامعهی کنونی نیازمند افزایش دانش جمعی و در کنار آن، یک همبستگی گستردهی اجتماعی است که بهتدریج و با تعمق و ممارست در انتقال آگاهی، سبب تضعیف سیستم توتالیتر خواهد شد.