تحلیل رویکرد طرد گروههای اتنیکی در برنامه «عصر جدید»
کتایون کشاورزی
پسری جوان از روستایی به برنامه عصر جدید آمده و ترانه فولکلوریک «جومه زرد جونم» را میخواند. هنگام معرفی خود، وقتی از او میپرسند کار پدرش چیست، میگوید که «پدرش با او همکاری میکند». احسان علیخانی بلندبلند زیر خنده میزند و داوران نیز همراه با جمعیت میخندند. همگی سکته زبانی پسری را که میگوید در خانه تلویزیون ندارد و این برنامه را ندیده است، خندهدار مییابند. سپس ژاله صامتی که به اجرای پسر رأی منفی داده است و او را از رفتن به مرحله بعدی بازمیدارد، در مقام هنرپیشه، متخصص، داور، یا هر چیزی که برنامه عصر جدید دارد، به پسر و همه ما میفهماند که تنها از روستای خود «کندن» و به تهران آمدن کافی نیست، بلکه او باید «لهجهاش را فراموش کند».
اما چرا؟ ژاله صامتی اینجا به چه چیزی ارجاع میدهد؟ چرا کسی باید لهجهاش را فراموش کند؟ دقیقاً اینجاست که لزوم پرداختن به مسئله اتنیک و هژمونی اتنیکی، زبانی و مربوط به لهجه «فارسی» مشخص میشود. وقتی هشتگ منوفارسی پا گرفت، عدهای گروههای اتنیکی را به «غلو» محکوم کردند. اما حالا واقعیت اینطور عریان، در برنامهای که قرار است سرگرمکننده باشد، بدون پوشانده شدن در لفافهای، چون سیلی به صورتمان میخورد. باید لهجهات را فراموش کنی. فکر نکن که بدون شباهت با ما میتوانی موفق شوی. خانم صامتی درواقع بدون اینکه بخواهد، سیاست آسیملیاسیون حکومت مرکزگرای ایران را به زبان آوردند. فراموش کردن لهجه، تنها تلاش برای صحبت با لهجه فارسی/تهرانی نیست (درحالیکه خانم صامتی خودشان هم با لهجه صحبت میکنند)، بلکه دعوتی به فراموش کردن هر چیزی است که به لهجه مربوط است؛ انکار هویت خود و شبیه شدن به گروهی که در رأس هژمونی قدرت و اعتبار قرار دارد.
اما قضیه به اینجا تمام نمیشود. در همین برنامه، کارن همایونفر، موزیسین ایرانی، محتوای طنز علیرضا محمدی، استندآپکمدین افغانستانی را تهدیدی برای «شناسنامه و پاسپورت» خود میداند و مدعی میشود که «بدون این دو از هویت آدم چیزی باقی نمیماند». در شرایطی که افغانستانیهای مقیم ایران با بدترین اشکال نژادپرستی دستوپنجه نرم کردهاند، به صورت سیستماتیک مورد تبعیض قرار گرفتهاند و حتی در زندگی روزمره نژادپرستی «فرهنگی» را تجربه کردهاند، مجری یک برنامه استعدادیابی از محتوای طنزی که خودبرتربینی و نژادپرستی جامعه ایران را بهدرستی نشانه گرفته است، برآشفته میشود و به او میگوید که «چند بدرفتاری» نباید باعث شود او اینجا از ایران و مردمش گله کند.
صامتی و همایونفر درواقع نشانههای یک فاجعهاند؛ فاجعه دیگریسازی از گروههای اتنیکی و مهاجران. یک گروه «ما»ییم که اشتراکاتمان بسیار است و همگی زحمتکش، نجیب و شریفیم، یک گروه «دیگری»هایند؛ آنها که شبیه ما نیستند، نگاهشان کنید، زبانشان مثل ما نیست، لهجهشان مثل ما نیست، مثل ما غذا نمیخورند، پس حتماً خطرناک و باعث ایجاد شر و مصیبتاند. نگاهشان کنید! حقشان را میخواهند، پس تجزیهطلب و زیادهخواهاند. در چنین شرایطی زبان، هویت، پوشش و حتی هنری که با مشخصههای یک جامعه یکدست تفاوت داشته باشد، برای گروه «مرکز» خطر محسوب میشود. هر گروهی که به شکلی متفاوت باشد، محکوم است به حاشیه رانده شود. یکی باید زبانش را فراموش کند، دیگری لهجهاش را، یکی باید هویت خود را انکار کند و دیگری رنج خود را.
اما این فرمان به سکوت دادن – چه با تشویق به فراموش کردن لهجه و چه با تحکم سکوت و روایت نکردن رنج – خود از زاویه زیباییشناسی هم ما را به یاد فاشیسم میاندازد. به تبلیغات دهه 30 آلمان نگاه کنید. مردمی شاد و خوشحال، یکشکل و زیر یک پرچم و با یک «نژاد». صامتی و همایونفر نمیدانند فاشیسم چقدر میتواند پیشپاافتاده به نظر بیاید. صامتی نمیداند که «لهجه» از لحاظ زیباییشناسی گنج است. نمیداند که بخش مهمی از تلاشهای متخصصان برای حفظ لهجهها و جمعآوری آنهاست. در جامعهای که افراد از حق آموزش به زبان مادری محروماند، هر زبانی جز زبان فارسی و هر لهجهای جز لهجه «تهرانی» یا باید برای تفریح و سرگرمی و خنده دیگران استفاده شود، یا وجود نداشته باشد. همایونفر نمیداند که کار طنز، نیش زدن به فرادست است. وگرنه نیش زدن به فرودست که به قلدریهای زمان مدرسه میماند. کار استندآپکمدین نشان دادن زشتیها و در عین حال بلاهت فرادست است؛ کاری که علیرضا محمدی کرد. همایونفر نه درکی از طنز دارد و نه مناسبات قدرت. بر مناسبات قدرت نشسته است و درحالیکه به خاطر نشستن در آن جایگاه، فرادست به حساب میآید، با اسم و پاسپورت و شناسنامهای که برای به دست آوردنش هیچ تلاشی نکرده است، پز فرادستی میدهد. او نمیداند که محمدی در کارش موفق بوده، مردم را خندانده و فرادست را آشفته کرده است. همایونفر حتی زیرکی درک اعتراف خود به خوبی کار محمدی را ندارد.
عجیب نیست که برنامهای چون عصر جدید که چه بسا عنوان «عصر قدیم» برایش شایستهتر باشد، چنین پروپاگاندایی را پخش میکند. حاکم به توافق مردم حول ارتجاع نیاز دارد. عجیب اما این است که هنرمندان ما به جای «توصیه» به سازش با وضع موجود، آن را به چالش نمیکشند. عجیب این است که صامتی به جای توصیه به فراموش کردن لهجه، از سرمایه اجتماعی خود برای ایستادن در کنار فرودستان استفاده نمیکند. عجیب این است که همایونفر چنین موقعیت درخشانی را نمیقاپد تا به مسئله نژادپرستی اشاره کند و طرفدارانش را به همدلی با افغانستانیها ترغیب کند. شاید هنرمندان ما فکر میکنند ایستادن در کنار نیروهای پیشرو محکوم به شکست است. شاید هنرمندان ما حتی با نیروی پیشرویی آشنایی ندارند و لزوم درک سازوکار و مناسبات حاکم بر جامعه را درک نکردهاند. شاید آنها که این مهم را درک کردهاند، خود نیز به حاشیه رفتهاند. اینها را نخواهیم دانست، تا به جد دربرابر این ارتجاع مسلم بایستیم. این تنها کاری است که میتوانیم انجام دهیم.
منبع: کایه دو فمینیسم