۲۷
آبان
۱۴۰۲
مسافران؛ در ستایش زندگی و آینده
شناسه مطلب :
«مسافران» ساختهی بهرام بیضایی و محصول سال ۱۳۷۰، یکی از مهمترین فیلمهای ایرانی است که زندگی و امید را از منظری متفاوت، که تنها خاص این کارگردان و جهانبینی گستردهی وی است، به نمایش میگذارد. این فیلم دارای بافتی مستندگونه و آیینی است که عناصرش را زبانی نمادین و استعاری شکل داده و پیوسته بین دو فضای شادی و اندوه در جریان است.
باید اذعان داشت که قصد نگارنده از نگاشتن این سطور تلاشی جهت یادآوری مفاهیم ارزنده و درخشان این فیلم و تأکید بر شأن متمایز و نقش محوری زن در آثار سینمایی بهرام بیضایی است.
نگاه ژرف و موشکافانهی بیضایی به زن از نظرگاههای تاریخی، اسطورهای، اجتماعی و ادبی که همواره در آثار مکتوب و نمایشیاش متبلور است در مسافران نیز با حضور زنانی خودساخته، پرصلابت، پایدار و نجات دهنده – بیش از همه خانم بزرگ و مهتاب - نمود مییابد.
در مسافران تصمیم گیرنده و بزرگ خانواده که خود منشأ و مولد زندگی و زایندگی است دائماً در تلاش است تا نیستی و تباهی را با تحکم از ذهن افراد خانواده دور کند؛ چنانچه بیضایی در گفتوگو با زاون قوکاسیان در کتاب «دربارهی مسافران» میگوید: «خانم بزرگ در مراسم سوگواری شرکت میکند ولی نه برای ریختن اشک، بلکه چون کسی که منتظر مسافران است. او همگی را آمادگی میدهد تا آنها از راه برسند. امشب قرار بود عروسی باشد و او بهراستی عروسی را به راه میاندازد. به بیان دیگر، واقعیت میکوشد او را در هم بشکند و او سرانجام موفق میشود واقعیت را در هم بشکند و از آن چیز نویی متناسب با عواطف خود بسازد.» (ص ۹۹)
آنچه زنان در مسافران با دیالوگها و بازیهایشان (که آمیزهای از تئأتر و سینما است) به اجرا درمیآورند تصویری آگاهانه و استقلال طلبانه است که جریان رایج در جهت هویت بخشی زن را به مبارزه میطلبد.
باید گفت اگرچه فیلم بر محور مرگ میچرخد، ولیکن حضور مرگ هرگز در آن به چشم نمیآید؛ به بیانی روشنتر، مسافران فیلمی بر مدار زندگی و ستایش از آن است که نمودش را در سکانس پایانی مشاهده میکنیم؛ سرانجام مهتاب با همراهانش از راه میرسد که آینهی زندگانی و حیات در دستانش میدرخشد..
بیضایی به روشنی اذعان میکند: «لزومی ندارد کسی صحنهی پایانی را باور کند. کافی است که آن را دوست داشته باشد و با آرزوی نهفته در آن ـ که یک آرزوی دیرین بشری است ـ همدل باشد. این معنا که حتی مردگان هم به ما زندگی را توصیه میکنند اهمیتی بیش از آن دارد که بپرسیم مردگان واقعاً میآیند یا نه؟» (دربارهی مسافرن، ص ۱۱۷)
تماشای مسافران تجربهای شورآفرین است که اینک پس از گذشت سه دهه از ساخت آن همچنان مخاطبش را به شگفتی و تحسین وا میدارد.
آنچه در ادامه از نظر میگذرد بخشی از گفتوگوی بلند نوشابه امیری با بهرام بیضایی است که در کتابی با عنوان جدال با جهل در سال 1388 توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است.
*اولین نکتهای که در مسافران برایم مطرح است این است که در شروع فیلم کسانی را میبینیم که قرار است با خودشان یک آینه بیاورند. به طور مشخص آن آینه در مسافران نماد چیست؟
دو نکته مطرح است، یکی اینکه در داستان چه میگذرد و دیگر اینکه شما چه معنایی به چیزی که میگذرد، میدهید. به هر حال در داستان قرار است آنها آینهای را بیاورند که برای چند نسل سر سفرهی عقد عروسهای خانواده بوده و به قول معروف عزت پیدا کرده و شگون داشته. بنابراین آینه همان چیزی است که آنها قرار است بیاورند. اما معنای آینه - که اختراع من هم نیست - پیوند و باروری و بخت است. و شکستن آینه میان مردم به معنای سیاه بختی است و گسسته شدن پیوند.
*بعد برای مسافران اتفاقی میافتد. همه میگویند آنها از بین رفتهاند، اما فقط مادر باور ندارد. چرا؟
او به لحاظ روانی نمیتواند مرگ بچههایش را بپذیرد. از طرف دیگر نمیتواند بپذیرد که عروسی به هم خورده است. یعنی او به اصطلاح موجد چیزهای خوب مثل عروسی، شادمانی و زندگی است. از حرفهایش هم معلوم میشود از کسانی است که حساسیتها و عواطفشان تاییدکنندهی باروری، نور، عشق و اینطور چیزهاست، بنابراین همه چیزهایی را که یکجوری میخواهند جلو این پیوند را بگیرند به طور غریزی و ناآگاه - و بعد کم کم از روی تصمیم – پس میزند و در برابرش مقاومت میکند.
*اما در عوض مردهای خانواده این واقعیت را سریع میپذیرند و میروند برای مراسم عزا، وسیله سفارش میدهند.
مردهای خانواده میتوانند در خانه نباشند. آنها میتوانند بیرون بروند و تحقیق کنند. بروند پزشک قانونی جسد را ببینند. در نتیجه با واقعیت ارتباط نزدیکتری دارند. البته بقیهی زنهای خانواده هم کم و بیش واقعیت را پذیرفتهاند ولی همه ضمن رعایت و جوری پنهان کاری به خاطر روحیه مادربزرگ و شاید تحت تأثیر مقاومت او، به خودشان این امید را میدهند که این اتفاق نیفتاده.
*اما میان آن زنها فقط یک زن هست یعنی ماهرخ – عروس – که در واقع حرف مادربزرگ را میپذیرد.
عروس، اول با درک واقعیت مرگ خواهرش و خانوادهی او، دچار احساس گناه میشود، چون آنها و دیگر مسافران برای عروسی او میآمدهاند، و بلافاصله خیال میکند مرگ آنها نوعی مخالفت با این عروسی است، و از پا درمیآید و روانی میشود. اما طی حضور در مراسم آنها، که قرار بود عروسی او باشد، شاهد انتظار مادربزرگ برای از در رسیدن مسافران است و اصرار محبت آمیز مادربزرگ برای اینکه او برود لباس عروسیاش را بپوشد، و میبیند که مقاومت عاطفی مادربزرگ در برابر مرگ عزیزانش به جنون تعبیر میشود، او نمیتواند این داوری را، و لطمه تازهای به روح مادربزرگ را بپذیرد، و در پشتیبانی از مادربزرگ میرود لباس میپوشد. با این عمل در واقع انتخاب میکند که اگر عقل در این لحظه مساوی مرگ است، چه خوب است جنون.
*درختها چرا خشک میشوند، آیا این خشک شدن در خدمت تقویت جنبهی واقعی ماجراست؟
من این وسط خیلی هم نگران واقعیت نیستم! اما واقعیت پشت ماجرا روشن است: آیینی است در خانوادههای قدیمی. بازماندهی آیینهای کشاورزی قرنها و فرقی نمیکند در خانوادههای شهری یا روستایی، که همزمان با به دنیا آمدن هر کدام از بچهها درختی میکاشتهاند. درختی که خشک شده، درخت (مهتاب) است. درخت را میزنند، ولی بعد موقع مراسم سوگواری جایش درختی آیینی میگذارند که همهاش چراغهای روشن است، باز به معنای تداوم روشنایی، امید و باروری. مسافران فیلمی دربارهی باروری است، که شاید همهی فیلمهای من در مورد آن است، سازندگی و باروری و نوزایی.
*آیا میتوان نتیجه گرفت مسافرانی که خیال میکنیم کشته شدهاند در واقع همان کسانی هستند که برای تأیید این امید میآیند؟
بله، ولی حتی مردان هم زندگی را تأیید میکنند، من این فیلم را در ستایش زندگی و آینده ساختم و ساختنش گذشته از نیاز روحی خودم، که روی ویرانهای ایستاده بودم، عکس العملی بود در برابر یکی از فیلمهای مهمی که درست برعکس، در ستایش و تأیید مرگ ساخته شده بود.
*جالب است زندگی حرفهای شما پر از این عکس العمل هاست؟
عکس العمل نه، ولی کارهای من بیشتر یک جور گفتوگوی فرهنگی است با زمان خودم.
*فکر میکنید همیشه آن طرف گفتوگو هم میفهمد که شما دارید راجع به او و اندیشهاش صحبت میکنید؟
اصلاً! این گفتوگو فقط با شخص سوم انجام میشود. یعنی که هر دو با یک تماشاگر حرف میزنیم، و منظور من هم همین است.
*آن قضیه معنی کردن که گفتید، همچنان برای من جالب است. مثلاً وقتی در چند مورد میبینیم که غریبهها از آن طرف آب میآیند و به آن طرف آب برمیگردند، آن طرف آب برایمان یک جایی میشود. آنجا واقعاً جایی نیست؟
آنجا عدم است. از عدم میآیند و به عدم میروند. یک طبیعت و یک قسمت ناشناخته زندگی که هست، و بعد در واقع میتواند تمثیل مرگ هم باشد. یعنی مثل تولد ماست، از یک جایی میآییم و به یک جایی میرویم که هر دو جا ناشناس است. من در فیلم فرصت ندارم از تولد شروع کنم و بعد افراد را به سن و آگاهی مورد نظرم برسانم. برای همین از این لحظه شروع میکنم. ما نمیدانیم از کجا آمده است، خود اوهم یادش نیست. فقط میبینیم که از آنجا، ترس و زخم با خود آورده است. همین برای داستان ما کافی است و چون خودش نمیداند از کجا آمده، پس فیلم هم نمیتواند توضیح بدهد، در نتیجه ما هم نمیدانیم.