«بیتفاوتی اجتماعی» محصول جامعه و رشد فردگرایی است
شناسه مطلب :
گفتوگوی ایرن واعظزاده با کاوه حقپرست، دانشجوی دکترای جامعهشناسی
یکی از مهمترین مسائلی که در سالهای اخیر در کشور ما به روشنی مشاهده میشود رشد «بیتفاوتی اجتماعی» در بین گروهها و اقشار مختلف جامعه است. این پدیده از منظر آسیبشناختی نوعی بیماری اجتماعی شناخته میشود که میتواند به افسردگی اجتماعی بیانجامد. کاوه حقپرست، دانشجوی دکترای جامعهشناسی ضمن تشریح و تحلیل این مسئله، به بررسی عوامل و ریشههای تاریخی این جریان میپردازد.
بهنظر میرسد که ما با دو رویکرد غالب در جامعه کنونی مواجه هستیم: مردمی که بیتفاوت محضاند نسبت به آنچه در پیرامونشان میگذرد و عدهای دیگر که بسیاری از خشونتهای رایج را در برابر مسائلی نظیر مشکلات اقتصادی ناچیز میانگارند. شما این موضوع را چطور ارزیابی میکنید؟
در بحث از بیتفاوتی اجتماعی باید این نکته را یادآور شد که وقتی از بیتفاوتی سخن میگوییم در حقیقت یک مسئله اجتماعی را ارزیابی میکنیم؛ به این معنا که ما در زندگی با دو گزینه در سطح اجتماعی روبهرو هستیم: یکی پدیدههای اجتماعی و دیگری مسائل اجتماعی.
پدیدههای اجتماعی را در ردیف امور جاری و نیازمندیهای بقای زندگیِ اجتماعی انسان همچون ازدواج، اشتغال، آموزش و تعاملات و مناسبات قومی و فرهنگی و سیاسی و دیگر امور جاری میدانیم؛ اما مسائل اجتماعی را میتوان بهعنوان گزینههایی برخلاف آنچه نام بردیم برشمرد؛ مثل طلاق، بیکاری، بیسوادی، اعتیاد، جنگ و ... . در این راستا بیتفاوتی یک مسئلهی اجتماعی است.
در بحث از دو گروه تفکیک شده، نیازمند بازگشت به دو پدیدهی فرد و جامعه و تأیید و تأثیر متقابل این دو بر یکدیگر هستیم. نکتهی قابل تأمل در اینجا نقش و کیفیت جامعه است. در ابتدا موضوعی که باید به آن پرداخت چیستی و ماهیت جامعه و اجتماع است. «فردیناند تونیس» بین واژهی جامعه و اجتماع تفاوت قائل میشود و «امیل دورکیم» نیز جوامع مکانیکی و ارگانیکی را از یکدیگر تفکیک میکند. بر این اساس، تونیس و دورکیم هر دو بر این امر تأکید دارند که میان اجتماع و جامعه تفاوتهایی وجود دارد. در سادهترین توصیف میتوان گفت که اجتماع کیفیتی است که مردمان با نگاه سنتی و به تعبیر «ابن خلدون» مبتنی بر عصبیت قومی در یک جغرافیا گرد هم آمده و تمام مناسبات و ساختارهای جوامع بدوی چون مردسالاری و ریش سفیدی، نفی
حوزهی خصوصی، فقدان هویت شهروندی و اتکا به روحیهی کار گروهی به منظور حفظ ارزشها و اصول قبیله در ایشان جاری است. برخلاف آن، جامعه کیفیتی دارد که شهروند در آن پرورش مییابد، دارای حقوق شهروندی است، حوزهی عمومی از حوزهی خصوصی تفکیک شده و فردگرایی و توانمندیهای فردی در آن قابل احترام است.
هر چند شاید با همین توصیف بتوان ادعا کرد که بیتفاوتی میتواند محصول جامعه و رشد فردگرایی و حوزهی خصوصی باشد. اما این به معنای نفی جامعه و حوزهی خصوصی نیست. طبعاً جامعه با ویژگیهای شهروندی، رشد قوانین عرفی و احترام به فردگرایی و توانمندیهای فردی، دستاورد ارزشمندی برای جامعهی مدرن است؛ اما هیچ پدیدهایی مطلق نیست و جامعه نیز دارای نواقصی است. بیتفاوتی میتواند از دستاوردهای جامعهی مدرن باشد که باید انسان مدرن بر حسب میزان آگاهی و آموزش برای آن راه حل بیابد.
در خصوص دو گروه تفکیک شده در پرسش شما، گروه نخست میتواند حاصل مستقیم زایش جامعه باشد که در شرایط عبور از نیازهای بقا صرفاً به بعد رشد فردی و رفع نیازهای ابراز وجود خویش میپردازد و از فضاهای حقیقی و مجازی برای بیان نمادینِ خویش بهره میجوید و البته این حاصل گذار از جامعهی مکانیکی و قبیلهایی به جامعهی ارگانیکی است.
رشد اقتصادی یکباره فرصت رسیدن به ابراز وجود را - که در جامعهی مکانیکی و قبیلهایی امکان آن وجود نداشت - فراهم کرده؛ لذا برای فاصله گرفتن از پیشینهی تاریخی و قبیلهاییِ خویش، شخصِ تازه متولد شدهی جامعه، حتا دیگریِ موجود در خویش را نیز حذف میکند تا برای ابراز نارساییهای فردی و اجتماعیِ خویش مانعی وجود نداشته باشد و به مرحلهایی از خودبینی میرسد که نمیخواهد این فرصت بهدست آمدهی کنونی را در راه ابراز وجود خویش از دست دهد. بسا معلوم نیست در شرایط ناپایدار دگرباره چنین فرصتی برای ابراز وجود حاصل آید یا خیر.
در گروه دوم اما گرفتار شدن در نیازهای بقا مانند آموزش، تحصیل، شغل، مسکن و درمان، فرصت ابراز وجود یا پرداختن به درک پدیدهها و تعامل در پیرامون جهان اجتماعی را به ایشان نمیدهد، لذا از آنجا که استغراق در زندگی روزمره در جهت کسب معاش، فرصت درک و پردازش ذهنی و تحلیلی را از ایشان سلب کرده است، نمیتوانند جز دغدغههای روزمرهی معیشت، نظری فراتر افکنند. نه اینکه صرفاً مسائل اجتماعی را نادیده میگیرند، بلکه برای کسب معاش، خود بخشی از مسئلهی اجتماعی میشوند و بهدلیل روشهای نامتعارف کسب معیشت، از تولد حلبی آبادها و حاشیهنشینی گرفته تا گسترش اعتیاد و فحشا، خود حامل مسائل اجتماعی میشود؛ هرچند انسان دوست ندارد فرصت یکبارهی زندگی را اینگونه تباه سازد؛ که ریشه مسئله در جایی خارج از قدرت اراده ایشان است.
اساساً میتوان عامل این مسئلهی اجتماعی را معضلات روانشناختی عنوان کرد؟
دقیقاً آنچه در بحث گروه نخست شرح داده شد همان بعد روانشناختی است با این توصیف که در تبیین تاریخی یک مسئلهی اجتماعی نقش روانشناسیِ اجتماعی یک قوم و یک گروه بر کنشهای متقابل ایشان، تعاملها و انتخابهای عقلانی آنان که انسان را بهعنوان کنشگرِ هدفمند توصیف میکند مؤثر است؛ یعنی انسانها بر حسب نگاه مبادلهایی و نوع منفعتی که بر ایشان میرسد اطراف خود را تحلیل کرده و واکنش نشان میدهند و این دقیقاً با این امر ارتباط دارد که شخص تا چه میزان از جامعهی اطراف خود بازخوردهای مناسب و مورد نظر خویش را دریافت کرده است. اگر شخص از قبل، بازخورد مناسبی از جامعه دریافت کرده باشد، بیشتر آمادگی دارد تا واکنشهای مشابه را به جامعه بازپس دهد. از سوی دیگر، کیفیت جامعه بودن و رقابت مبتنی بر اصول شهروندی و مسئولیتپذیریِ اجتماعی نیز در گرو رشد روحیهی درک دیگری و فاصله گرفتن از بیتفاوتی اجتماعی است. در جوامع جهان سوم و در حال توسعه و یا جوامعی که خصوصیت اجتماع دارند و مناسبات شهروندی در آن به پختگی و کمال نرسیده کمتر شاهد حس درک دیگری هستیم و بیتفاوتی را بیشتر مشاهده میکنیم. آنچه از لحاظ روانشناسی اجتماعی، جغرافیای ایران اکنون نیازمند آن است، رشد روحیهی درک دیگری است که البته آن نیز تابع رشد زیرساختهای توسعهایی و رشد اقتصادی است. میتوان گفت رشد و اعتلای روانشناسیِجمعی در گروی توسعهی اقتصادی است، زیرا سلامت روان در کنار سلامت زندگی و رفع نیازهای بقا حاصل خواهد شد.
این امر چقدر به گسترش مشکلات اقلیتهای مدنی در جامعه دامن میزند؟ برای مثال، ما به دفعات دیدهایم که بسیاری از افراد در برابر تلاش فعالین حوزهی معلولیت برای فرهنگسازی و رفتار صحیح با این قشر، موضع گیری کرده و آنها را متهم به حساس بودن میکنند و معتقدند جامعهی ایران درگیر مشکلات پیچیدهتری است...
دقیقاً اینکه میگویند درک دیگری و سلامت روان و درک مسائل اجتماعی و گذار از کنشهای هدفمند عقلانی و رسیدن به کنشهای دیگرخواهانه، بهسهم خود در رشد توسعهایی و اقتصادی مؤثر است. از سوی دیگر چون نمیتوان یکباره رشد و تحول اقتصادی ایجاد کرد، راه دیگر برای رسیدن به این امر، افزایش درک اجتماعی و آگاهی جمعی است. با این توصیف که اگر قرار است به رشد اقتصادی برسیم باید ابتدا به این درک از مسئله نائل شویم که پیشنیاز رشد اقتصادی، درکی از شرایط اجتماعی است تا بر اساس آن به شناخت مشکلات و معضلات و عوامل بازدارنده رشد و توسعهی اقتصادی نائل آمده و راههای عبور از این مشکلات را بشناسیم، آنگاه بتوانیم با روح جمعی به درک مناسب و درست از یکدیگر و تولید فرصتها و فضاها و نه با حذف یکدیگر و ربودن فرصتها از هم، و به دور از یک فضای رانتی به توسعهی اجتماعی و سپس اقتصادی برسیم. در چنین فضایی است که ما میتوانیم با ترویج روحیهی دیگرخواهی و عبور از خودخواهی به یک خرد جمعی رسیده و حقوق یکدیگر را رعایت و صیانت کنیم. آنگاه دیگر مسئلهایی چون اقلیتهای مدنی در میان نخواهد بود. البته کاربرد واژهها و عبارتهای رسمی همچون اقلیتهای مدنی که تولید شدهی ساختار رسمی هستند میتواند بر گسترش فاصلهها و شکافهای اجتماعی در یک جامعه تأثیرگذار باشد.
ریشههای این معضل اجتماعی را در کدام برههی تاریخی میتوان جستوجو کرد؟ و این سستی ارتباطات انسانی در هر دوره چه آسیبی به بدنهی جامعه زده است؟
اگر در پی ریشهیابی تاریخی باشیم باید گفت جغرافیای انسانی امروز ایران از منظر توسعهی انسانی تداوم همان دوران تاریخ تمدن و باستانی است؛ زیرا نتوانستهایم در امر توسعهی انسانی موفق و یا متمایز از گذشتهی تاریخی خویش عمل نماییم. نخست اینکه نتوانستهایم جامعهایی را به معنای حقیقی آن و با یک ساختار ارگانیک مبتنی بر تعاملهای سازنده تولید کنیم و دیگر اینکه بهدلیل گرفتار آمدن در ویژگی مکانیکی در تعاملات اجتماعی نتوانستهایم شهروند باکیفیت و دارای ویژگیهای شهروندی مشابه در جهانهای توسعه یافته تولید کنیم، لذا دورهی تاریخی متمایزی از این امر نداریم، مگر تداوم همان دوران نخستین تولید اجتماعات انسانی.
اما اگر بخواهیم یک تمایز آشکار قائل شویم باید از منظر فرهنگِ مادی به آن بپردازیم. شاید از دوران ناصرالدین شاه با رفتوآمد برخی زمامداران و فرزندان ایشان به غرب و آشنایی با ظواهر جوامع غربی، آغازگر تغییر در فرهنگ مادی در جلوههای زندگی ایرانی بود و اوج این جریان را در تجدد آمرانهی رضاشاهی میتوان یاقت. اما آنچه رخ داد صرفاً رشد تک بعدی جلوههای مادی زندگی ایرانی و عقب ماندگیِ معنوی آن بود که اتفاقاً جامعهی ایرانی را درگیر تأخری فرهنگی کرد که به اعتقاد اینجانب همین تأخر فرهنگی، مسئلهی تا همیشهی جغرافیای ایران خواهد بود؛ زیرا دنیا برای رشد فرهنگ معنوی ما هرگز نخواهد ایستاد، لذا هر چه فرهنگ مادی بیشتر توسعه یافت، بُعد معنویِ آن عقب ماندهتر شد و توسعهی انسانی، تعاملات و کنشهای متقابل ما با یکدیگر، زخم عمیقتری برداشت و در حد کمال به حذف دیگری با انواع رانتها و لابیها پرداختیم، به آن افتخار کردیم و به گفتهی «محمدعلی جمالزاده» آن را از نشانههای زرنگی و ذکاوت خود دانستیم.
ما در عصر حاضر با معضلی به نام ضعف ارتباطات خانوادگی نیز مواجه هستیم. به زعم شما این مسئله چقدر میتواند نتیجهی این بیتفاوتی در نسلهای مختلف باشد؟
همانگونه که اشاره شد تجدد آمرانهی رضاشاهی باعث شد که جغرافیای ایران پس از هزارهایی سخت و فرو مانده در خود، به یکباره دربهای تجدد در بُعد مادی به روی آن گشوده شود و مردمی که تا پیش از آن شال و عبا و کلاه بوقی بر تن داشته و بر ترک خر و استر سوار بودند به یکباره با تمام مظاهر تجدد آشنا شدند، لباس سنتی از تن به در آورده و کت و شلوار پوشیدند، گیوه از پای درآورده و کفش به پا کردند و اتومبیل سوار شده و به تئاتر و رستوران و اپرا رفتند. اینها همه جای خرسندی بود، اما هر چه بر سرعت رشد تجدد در ایران افزوده میشد به همان نسبت، فرهنگ معنوی چون آموزش و درک آگاهانه از تجدد نسبت به فرهنگ مادی، بیشتر عقب میافتاد. به این نسبت انباشت تأخر فرهنگی اگر در نسلهای پیشین، فرهنگ مادی را چندان جلوهایی نمیکرد، در نسلهای بعد به ویژه از دههی شصت به بعد، فرهنگ مادی و رشد آن در فضای مجازی ابتدا در قالب رسانههایی چون ویدئو و سپس بازیهایی چون سگا، آتاری، میکرو و در ادامه ماهواره و بعد اینترنت و شبکههای اجتماعی، توانست جای خالی فرهنگ معنوی را پر کرده و شکاف عمیق جامعهی ایرانی را که اکنون حتا در نوع ادبیات گفتمان بین نسلی از دههی شصت تا دههی نود شاهد هستیم پدید آورد. اکنون در یک خانوادهی دهه شصتی به مرحلهایی رسیدهایم که فرزند دهه نودیِ خانواده پشت درب اتاقش برچسب ورود ممنوع میزند، موسیقی تکنو و پاپ میشنود و اسطورههایش از والدین دههی شصتیِ خود یک آسمان جداست؛ به شدت شیفتهی فردگرایی و خلوت خویش است و اتفاقات اطرافش اگر بر تمایلات فردی و شخصیاش لطمهایی وارد نکند به او ربطی ندارد. با این وجود نوعی سرکشی و عصیانگری در روح او جاری است که وی را از والدین مطیع دههی شصتیِ خویش کاملاً متمایز میکند و برای رسیدن به اهداف و خواستههایش هیچ خط قرمزی برنمیتابد. با وجود روحیهی بیتفاوتی در برخی امور اما برای اهدافش میجنگد حتا خون میدهد. در هر صورت نتیجهی این انباشتِ تأخر فرهنگی و عقب ماندنِ فرهنگ معنوی از فرهنگ مادی در جغرافیای ایران، خود را در ساختار هویتی و شخصیتیِ نسلهای دههی هشتاد و دههی نود نمایان کرده است. نسلی که اگرچه نوعی بیقیدیِ اجتماعی در خود دارند اما من آنان را بیتفاوت نمیدانم و آیندهی ایران با ورود ایشان بهعنوان نیروهای اجتماعیِ جدید در ساحت اجتماعی و سیاسیِ کشور، آبستن تغییراتی بنیادی خواهد بود.