۲۴
مهر
۱۴۰۲
از چشم نابینایان

شناسه مطلب :

ایرن واعظ زاده   نابینایی همواره در ادبیات و هنر به عنوان امری تمثیلی و استعاری مطرح بوده و کمتر پیش آمده تا نویسنده یا صاحب اثری توجه خود را بر ابعاد واقعی دنیای پر رمز و راز نابینایان معطوف دارد. کتاب "از چشم نابینایان" اثر مشترک دنی دیدرو، گرت هوفمان و آندره ژید که به همت اسکندر آبادی تدوین و ترجمه شده است، به توصیف زوایای گوناگون زیست فردی و اجتماعی نابینایان و همچنین تشریح چگونگی دنیایی به ظاهر سیاه و وهم آلود اما در واقع ژرف و پرتکاپو می پردازد. گرچه در جریان تحلیل و بررسی کتاب پیش رو با نقدها و کمبودهایی برخواهیم خورد اما از انصاف و صداقت به دور است اگر نگوییم "از چشم نابینایان" از معدود آثاری است که برای ورود به جهان نابینایی و شناخت بهتر آن، مرجعی ارزشمند و قابل تامل است. شواهد نشان می دهند بیشتر مردم با عارضه ی نابینایی ناآشنا بوده و از دیدن شخصی نابینا که سعی در پیشبرد روال عادی زندگی اش دارد، متعجب و شگفت زده می شوند. بایستی این مسئله را گوشزد کرد که نابینایان نیز همچون سایر افراد از اقشار و طبقات مختلف، روحیات و تربیت متفاوتی دارند؛ آنان بنا به موقعیتی که در آن رشد و پرورش یافته اند، می توانند فرهیخته و باسواد یا کودن و تهی از ادب و نزاکت باشند. بر همین حسب هوش، ذکاوت یا جوشش آن ها در زندگی اجتماعی نیز می تواند متفاوت باشد. این نقص بزرگ و روحیه ی افراط گرا و تفریط گرایانه ما است که افراد دارای نقص عضو را بنا به سلیقه ی خود مفلوک یا قهرمان انگاشته و قلمداد می نماییم؛ لذا برای آشنایی و درک صحیح تری از مسئله ی نابینایی، گذری می کنیم بر روایت های این کتاب. نامه ای درباره نابینایان برای آگاهی بینایان بخش نخست کتاب رساله ای است فلسفی-علمی از دنی دیدرو(1713-1784) فیلسوف و نویسنده ی عصر روشنگری فرانسه که در قالب یک نامه و مشخصا در ارتباط با فقدان بینایی نگاشته شده است. به زعم نگارنده، این بخش از کتاب به مراتب از جذابیت و گیرایی بیشتری در مقایسه با دیگر بخش ها برخوردار می باشد؛ چرا که علاوه بر استعاری نبودن و پرداختن به ضایعه ی نابینایی، به نکات بسیار ظریفی اشاره می کند که پس از گذشت بیش از دو سده، همچنان تازه و تامل برانگیز است. دیدرو در این متن نتیجه ی مشاهدات و تحقیقات تجربی و نظری خود را در خصوص نابینایان شرح داده و به بررسی و تشریح وضعیت یک نابینای مادرزاد پس از بینا شدن و چگونگی واکنش های وی به محیط پیرامونش می پردازد. دیدرو همچنین با مطرح کردن پرسش ها و فرضیاتی در باب چگونگی فلسفه و مقایسه ی ادراک های حسی (حس لامسه و بینایی) و بررسی احتمالات گوناگون و توجیه برخی فرضیات در موقعیت ها و شرایط متفاوت، میزان توانایی فرد در شناخت جهان را می سنجد. آشنایی با شگفتی های زندگی نیکلاس ساندرسون؛ ریاضی دان برجسته و نابینای قرن هفدهم و بیان تلاش ‌های وی در فهم مسائل هندسه و ریاضیات از دیگر جذابیت های این متن به شمار می رود. دیدرو از طریق شرح، نقد و تحلیل برخی نظریات علمی و ابداعات ساندرسون در ارتباط با هندسه و ریاضیات، امور اخلاقی را مورد موشکافی قرار داده و سپس به کنکاش در مسائل فلسفی مابعدالطبیعه می پردازد. آمیزش هندسه و فلسفه در این متن آشکارا ملموس است؛ این چنین که دیدرو می کوشد اهمیت نقش رنگ در مقابل حس لامسه در فهم انسان از سطح، عمق، بعد و اشکال هندسی را در تجسم اشیا بدون در نظر گرفتن رنگ توسط یک نابینای مادرزاد ترسیم نماید. افزون بر موارد مذکور، دیدرو در این رساله به تصور یک نابینا از خط کج، منحنی و مورب و سطوح مقعر و مورب نیز توجه خاصی نشان می دهد. می توان چنین ادعا کرد که رویکرد دنی دیدرو در این اثر نشات گرفته از دیدگاه های اومانیستی وی است. او به نحوی سعی دارد با بیان تجربیاتش در ارتباط با برخی افراد نابینا علیه دیدگاه های تحقیرآمیز و مبتذل عوامانه عصیان کند. دیدرو بنا را بر این نهاده تا با آوردن نمونه هایی به مخاطب بقبولاند برخورداری از حس بینایی چندان هم که می پنداریم لازمه ی خوشبختی یا دلیل بدبختی نیست. او نشان می دهد مادامی که فرد از یکی از حواس پنجگانه اش محروم است، چطور حواس دیگر وی برای نشان دادن جغرافیای پیرامونی اش به کمک وی می شتابند. با تمام این اوصاف باید اقرار کرد اثر دیدرو چندان که تصور می شود خالی از لقزش و نگرش های عیرعقلانی نیست؛ برای مثال آنجا که اذعان می دارد نابینایان شرم را به هیچ می گیرند یا در مواردی کارهای غیرانسانی از ایشان سر می زند، یا حتی عقیده اش درباره ی رنج بردن از فقدان بینایی نیز از مواردی است که وجهه ی غیرمنطقی بودن استدلال های او را نمایان می سازد. سقوط کوران سقوط کوران نوشته ی گرت فوفمان نویسنده ی آلمانی قرن بیستم، شرح شکل ‌گیری مرحله به مرحله ی تابلویی از پیتر بروگل(نقاش مشهور هلندی در قرن شانزدهم و خالق بسیاری از نقاشی های رئالیسم) را روایت می کند. این تابلو تمثیلی به همین نام از انجیل متی را تداعی می کند: «اگر کوری کور دیگری را هدایت کند، هر دو به مغاک خواهند افتاد» (انجیل متی ۱۵-۱۴). شش نابینا که سرها را با حالت کج و معوجی بالا گرفته تا شاید بتوانند بهتر از حواس دیگر خود کمک بگیرند، هر کدام انتهای عصای دیگری را در دست داشته و به دنبال وی روان است. با سقوط نابینای اول سایرین نیز تعادل خود را از دست داده و سقوط می کنند. خواننده پا به پای نقاش می آید و آفرینش صحنه و ثبت آن روی پرده ی نقاشی را به زیبایی لمس می کند. نقاش با آن طبع و روحیه ی حساس، برای نمایان ساختن و جاودانه کردن شرایط رقت آور و نامطلوب نابینایان در چشم همگان، سخت تقلا می کند. باید یادآور شد داستان هوفمان تنها چگونگی روند پدیدآیی اثر بروگل نیست، بلکه شرح نگون بختی و فلاکتی است که در آن دوران گریبان گیر نابینایان بوده و تا هم اکنون نیز به اشکالی دیکر در تداوم است. در این روایت نظاره گر نابینایانی هستیم که پیش از این بینا بوده و اینک که در قعر فقر و نکبت دست و پا می زنند، جامعه با شقاوت و بی رحمی استخوان لای زخم شان می گذارد. از برخورد و واکنش های عوام با نابینایان که بگذریم، رفتار خود نابینایان با یکدیگر نیز قابل توجه است. هوفمان به دقت و با چیره دستی در داستانش نشان می دهد تنها بینایان نیستند که رفتاری تحقیرآمیز و گاه بی شرمانه دارند، بلکه نابینایان نیز می توانند چنین سندگلی هایی را نسبت به آن دیگری، همچون خود روا دارند. از نکات جالبی که در لابه لای داستان به چشم می خورد، حالت پارادوکس گونه ی آن است؛ از سویی نابینایان خود دچار این جهل و خرافه هستند که سرنوشت شوم آنان نوعی مجازات الهی و نتیجه ی گناهان خود یا اعمال ناشایست والدین شان می باشد و از سوی دیگر نیز حاضر به پذیرش رفتارهای اهانت آمیز نسبت به خود نیستند. حکایت هوفمان از نابینایان سرتاسر آمیخته به تحقیر و تمسخر بوده و در آن هیچ نشانی از تاثر و همدلی با این قشر دیده نمی شود و زیست آن ها تنها در رفع نیازهای ضروری شان خلاصه و محدود می گردد. سمفونی پاستورال سمفونی پاستورال اثری است رئالیستی از آندره ژید (۱۸۶۹-۱۹۵۱) که ناپایداری ایمان و باورهای روحانی را در برابر زندگی دنیوی به نمایش می گذارد. باید گفت گرچه نابینایی جسمی درون مایه و محور اصلی داستان است اما نویسنده از نابینایی تمثیلی نیز سخن به میان می آورد و آن نابینایی اخلاقی است. کشیش قاطعانه تصمیمش را می گیرد و موجود بی پناه نابینا با خلق و خوی حیوانی نیمه وحشی را به سرپرستی می پذیرد. موجودی عاری از حس و ادراک انسانی که زندگی در شرایط نامطلوب وی را از مزیت پرورش و رشد فردی و اجتماعی محروم ساخته است. کشیش سرسختانه به یاری اش می شتابد و تمام نیرویش را بکار می گیرد تا دخترک را قادر به لمس هستی نماید. او روز به روز دلبسته ی وی می شود لیکن پسرش.را از عشق ژرترود بر حذر می دارد. حضور پسر کشیش در داستان بیش از آنکه نمود دلدادگی باشد، درتضاد با اعتقادات مذهبی پدر است که این مسئله را نیز نمی توان بی ارتباط با عشق زمینی دانست. دین، گناه و عشق همچنان در دریای افکار کشیش غوطه ورند. پدر روحانی که پیوسته بر گرایشات خود چشم پوشیده و بر نفسش غلبه کرده، می کوشد علاقه اش به دختر را با مضامین دینی و تعهدات مذهبی خویش توجیه نماید. سرانجام دخترک بینایی اش را بازیافته و ناگهان تخیلش از عشق به یکباره نابود می گردد. ژرترود گرچه به زیبایی عالم هستی اقرار می کند اما تاب تحمل آنچه در پیش رویش قرار دارد را نمی آورد. ضعف هایی بر داستان چیره شده که نمی توان به سادگی از آن گذشت؛ از جمله این موارد، پایان ضعیف و بیش از حد تراژیک آن و همچنین نادیده انگاشتن مشکلات نابینایان در رویارویی با جامعه می باشد؛ جامعه ای که در گذشته اش بیش از آنچه می نماید در برخورد با این قشر سخت و خشن بوده است. نابینایی و فرهنگ در بخش پایانی کتاب مصاحبه ی اسکندر آبادی؛ مترجم فقید و نابینا با علی امینی نجفی؛ روزنامه نگار، منتقد و مترجم ایرانی و ویراستار کتاب، در خصوص انگیزه و روش وی برای گزینش و ترجمه ی متون پیش رو و همچنین پرسش هایی در باب برخی جریانات زندگی آبادی آورده شده که در جای خود خواندنی و البته قابل نقد نیز می باشد. اسکندر آبادی متولد 1338 و سال هاست که مقیم آلمان می باشد. وی تحصیلاتش را تا مرحله اخذ فوق لیسانس علوم سیاسی و دکترای زبان شناسی پشت سر گذاشته و هم اینک در "دویچه وله" به کار اشتغال دارد و گاه نیز پیش می آید که برای تهیه ی گزارش به تنهایی مسافرت کند. او در عین حال عضو شورای کارکنان دویچه وله و سخنگو و نماینده ی تمامی کارکنان دارای نقص عضو در این نهاد آلمانی می باشد. اما فعالیت های آبادی تنها به این چند مورد محدود نمی شود. او علاوه بر نویسندگی و ترجمه، هنرمندی صاحب اثر و نوازنده ی چند ساز از جمله ویولن و تنبک است و در امر خوانندگی نیز مهارت دارد. آبادی در این بخش از علاقه اش به تماشای فیلم های دیداری در سینما می گوید. اینکه چطور با وجود محرومیت از بینایی لذت دیدن فیلم را تجربه کرده یا برای ترسیم صحنه ی نمایش در ذهنش دچار اشکال می شود. او همینطور از چالش های زندگی و روزگاری که او را تا به اینجا رانده است حکایت می کند. گفت و گوی امینی با آبادی، همان طور که در بخش آغازین کتاب بدان اشاره شده، گفت و گویی است باز و بی پرده که مقتضیات و الزامات زندگی زمینی هر انسان (اعم از تندرست یا دارای نقص عضو) را نشان می دهد. امینی قصد دارد با طرح پرسش هایی معیار و انگیزه ی آبادی را برای گردآوری و ترجمه ی این کتاب روشن سازد اما متاسفانه در قسمت هایی از مصاحبه بحث را نیمه کاره رها کرده یا در مسائل و اظهارات سطحی باقی می ماند و چنان که انتظار می رود، تلاشی برای شکافتن ابهامات و پیچیدگی های متون منتخب(به ویژه در داستان هوفمان) نمی کند. سخن آخر همواره سعی دارم از شعارگرایی دوری گزینم اما لازم به ذکر و تاکید بر این اصل می دانم که نابینا یا هر اقلیت دیگر، پیش از پیوستن و الحاق به سلکی خاص، یک بشر است با تمام حقوق طبیعی و انسانی اش. امروز 23 مهر ماه؛ روز جهانی عصای سفید است. شاید تبریک گفتن به مناسبت چنین روزی برای بسیاری افراد مضحک و چه بسا مایه ی رنجش و ناراحتی باشد. باید توجه داشت شمار افراد نابینا و کم بینا روز به روز در حال گسترش است و این تنها یک مناسبت برای شعارهای عاری از عمل و نطق های همدلانه ی بی اساس نیست. به باور من ما به علت نقص بینایی مان به یکدیگر تبریک نمی گوییم بلکه به عنوان قشری از جامعه که حقوق فردی و اجتماعی شان مبرا از سایر افراد نیست، این روز را فرصتی برای درک، پذیرش و اعمال مسوولیت ها و تعهدات در قبال یکدیگر و همچنین زیستن در جامعه ای یک رنگ و همدل قلمداد می نماییم؛ لذا من به عنوان یک کم بینا، تبریک گفتن در چنین روزی را نه تنها ناخوشایند نمی دانم، بلکه آن را مبنایی برای درک و پذیرش حضور دیگری و از میان برداشتن مفهوم اقلیت می پندارم. پس، روز عصای سفید بر تمامی نابینایان وکم بینایان مبارک!   منبع هامون ایران – تاریخ انتشار ۲۴ مهر ۱۳۹۷

جزئیات مطلب

تاریخ دی ۱۴, ۱۴۰۰
شناسه مطلب 88
دسته ها اقلیتهای مدنی , فرهنگ و هنر , کتاب و فیلم
ادرس کوتاه
https://andishehmadani.ir/?p=88
به اشتراک بگذارید


آخرین مطالب