مقایسه نگرش افراد دارای محدودیت فیزیکی مادرزاد و حادثهای
بیتردید بسیاری از ما در زندگی اجتماعی خود با افراد دارای معلولیت با مشکلات جسمانی گوناگون برخورد داشتهایم و برخی را بسیار بشاش و پرنشاط و بعضی دیگر را نیز انسانهایی افسرده و رنجور یافتهایم. آیا تا به حال به این فکر کردهاید که پشت هر یک از این چهرهها که دنیایی متفاوت را به نمایش میگذارند چه میگذرد؟
سخنی از زبان افراد دارای محدودیتهای فیزیکی
«مریم. خ» با حسرت بیان میکند: «خیلی وقتها با خودم فکر میکنم که ای کاش حداقل کمی، حتی شده یک مقدار کم بینایی داشتم تا مثل الان مجبور نباشم برای همه چیز محتاج کمک این و آن باشم. برای پیدا کردن یک شماره یا خیلی از کارهای دیگر همیشه نیاز به کمک یک نفر دارم و این من را آزار میدهد. خانوادهام با اینکه من را عضو انجمنهای نابینایان کردهاند و به من کمک میکنند تا در بعضی از کلاسها شرکت کنم، هنوز باورم ندارند و درکم نمیکنند. اما من همه تلاشم را برای مستقل شدن میکنم ولی ای کاش کمی بینایی برایم باقی مانده بود.»
«پرستو. الف» نیز میگوید: «دو سال بود که با پسرعمویم عقد کرده بودم. سه شب قبل از عروسی رفته بودم خانهمان را تمیز کنم که در حال نظافت به شکل بدی زمین خوردم و بعد از آن ویلچرنشین شدم. عملهای زیادی انجام دادم که هیچ کدام نتیجه نداد و در آخر، پسرعمویم با اینکه میگفت با همین شرایط هم من را قبول دارد اما به خاطر نارضایتی خانوادهاش و وابستگی بیش از حد او به مادرش از هم جدا شدیم. مدتی گذشت و من به طور اتفاقی در تلویزیون دیدم که ورزشهای خاصی برای معلولین وجود دارد. کمی بعد، وارد رشته ورزش
Button تنیس روی میز شدم و آن را تا جایی ادامه دادم که در مسابقات مقام آوردم. خلاصه خودم را زمینگیر نکردم و تقریباً هر چه که به چشم دیگران ناممکن و نشدنی بود را برای خودم ممکن و شدنی کردم و به همه نشان دادم که برای خوب زندگی کردن نیاز به پا ندارم و حتی روی ویلچر هم میتوانم خوشبخت و موفق باشم.»
«حمید. ن» چنین عنوان میکند: «پنج سال پیش در حین برقکاری دچار ضایعه نخاعی شدم. آن زمان یک سال از ازدواجم میگذشت که با پیش آمدن این اتفاق همسرم ترکم کرد. آن روزها به شدت افسرده و منزوی بودم اما خانوادهام از هر لحاظ حمایتم کردند تا دوباره به زندگی برگشتم و از نو شروع کردم؛ دوباره ازدواج کردم اما بنا به دلایلی به صورت توافقی از همسر دومم هم جدا شدم. با وجود تمام اتفاقات تلخی که برایم افتاده، هرچند انسان معاشرتی هستم و در اجتماع پیشرفت کرده و خودم را از زندگی محروم نکردهام، گاهی این افکار سراغم میآیند که اگر این بلا به سرم نمیآمد زندگیام خیلی بهتر از حالا بود اما به هر حال باز هم زندگی در جریان است و باز هم من به آن بها میدهم و خودم را در خانه حبس نکرده و به هیچ وجه پایینتر از مردم دیگر نمیبینم؛ این طور بگویم، خودم هوادار خودم هستم!»
«نغمه. و» نیز از خود و دوستش که وجه اشتراکاتی با او دارد سخن میگوید: «دوستی دارم که چند سال است به علت یک بیماری بیناییاش را کامل از دست داده است. او بعد از این اتفاق میترسد به تنهایی راه برود و موقع راه رفتن اگر کسی کنارش نباشد انگار تعادلش را از دست میدهد. خانوادهاش هم از همان ابتدای نابینایی کمکهای کافی و لازم را به او نکردند که این باعث پایین آمدن زیاد اعتماد به نفس و بعدها به وجود آمدن مشکلاتی در زندگیاش شد. با اینکه وارد تئاتر شد و موفقیتهای خوبی هم به دست آورد اما خانوادهاش هنوز هم او را مثل فرزندان دیگرشان به یک چشم نگاه نمیکنند، مثلاً لباسهای کهنه و نخ نمایی به او میپوشانند که اصلاً در شأنش نیست یا زمانی که بهزیستی هزینه خرید کامپیوتر را در اختیارشان گذاشته بود به جای خرید کامپیوتر برای دخترشان قصد داشتند این پول را برای خودشان خرج کنند. البته با وجود تمام این مشکلات تئاتر و ورزش گلبال در مرحلهای که واقعاً زندگی برای دوستم سخت میگذشت به کمک او آمدند و باعث تغییر روحیهاش شدند.»
وی ادامه میدهد: «من چندین سال قبل میتوانستم ببینم، درست است که کمبینا و شبکور بودم و بعد نابینا شدم اما با دوستم که از همان ابتدا کاملاً بینا بوده و بعد نابینا میشود وجوه اشتراک زیادی داریم، مثلاً هر دو میتوانستیم رنگها را بشناسیم و هر دو در یک مدرسه معمولی و با خط بینایی درس خوانده بودیم. وقتی با هم درباره گذشته صحبت میکردیم، در زمانی که هم من و هم او نابینا شده بودیم، ایشان واکنشها و دیدگاههایی داشت که من قبولش نداشتم؛ مثلاً وقتی میگفتم کتاب درسی فلان سال چقدر قشنگ بود او با افسوس و حسرتی که در دلش بود حرفم را تأیید میکرد و طوری در موردش حرف میزد که آدم خیلی ناراحت میشد. اما من که درباره گذشته حرف میزنم دوستانم میگویند طوری حرف میزنی که کسی باور نمیکند تو نابینایی. اصلاً برایم مهم نیست که نمیبینم و این فرق نگرش من و دوستم است. اینکه او از ابتدا نابینا نبوده و بعد نابینا شده خیلی عذابش میدهد اما باز هم سعی میکند خودش را بالا بکشد و پیشرفت کند و این خیلی خوب است.»
«ثمین. ن» معتقد است: «خیلی از افرادی که قبلاً بینا بوده و بعداً یکدفعه و نه به تدریج نابینا میشوند، امیدشان را از دست دادهاند و فکر نمیکنند شاید روزی برسد که دوباره بتوانند ببینند. من و دوستان نابینایم وقتی با هم بیرون میرویم و میخواهیم عکس و فیلم یادگاری بگیریم، بقیه به ما میگویند این عکسها و فیلمها به چه دردتان میخورد وقتی نمیتوانید ببینید؟ و ما همیشه میگوییم به این امید که یک روز چشمانمان ببیند و علم و پیشرفتهای پزشکی به ثمر بنشیند. اما بعضی از دوستانی که قبلاً بینا بوده و الان نابینا شدهاند یا کمبینایانی که رو به نابینایی هستند، با ناامیدی کامل میگویند که دیگر بینا نمیشوند.»
او میافزاید: «دوستی دارم که نابینای مطلق است و همیشه هر جا میرود عکس میگیرد؛ جوری کار میکند و به آینده امیدوار است که حتی آدمهای بینا هم مثل او تا این حد به زندگی امید نبستهاند. او اتفاقات و خاطرات زندگیاش را در عکسها و فیلمها ثبت میکند به این امید که روزی بتواند واضح همه چیز را ببیند. همیشه به ما میگوید اگر چنین کاری نکند، آن روز که قادر به دیدن میشود افسوس میخورد که چرا این کار را برای آینده انجام نداده است.»
«نزهت. م» نیز که در پنج سالگی بر اثر یک تصادف شدید از کمر به پایین فلج شده است دیدگاهش را با ما به اشتراک میگذارد: «فکر میکنم چون از همان کودکی دچار این عارضه شدم این مسأله دیگر برایم جا افتاده است، در صورتی که اگر در جوانی این اتفاق برایم میافتاد معلوم نبود چقدر میتوانستم با آن کنار بیایم. به هر صورت شرایطی که ما در این جامعه داریم با یک مرده فرقی ندارد؛ تنها تفاوتش این است که ما نفس میکشیم و مرده نمیکشد. اما با همه این اوصاف برادرانم حواسشان به من هست و من هم سعی میکنم شاد باشم و در مهمانیها شرکت کنم و بهترین لباسها را بپوشم. هیچ وقت خودم را با دیگران مقایسه نمیکنم و غصه این را نمیخورم که مثلاً چرا ازدواج نکردهام. همین که ذاتاً آدم شادی هستم و سعی میکنم از نظر ظاهر و لباس چیزی از بقیه کم نداشته باشم و حتی این نکته که بقیه وقتی من را میبینند به خاطر سلامتی خودشان شاکر خداوند هستند برایم خوشحال کننده است.»
«علی. ق» که بنا به دلیلی در دوران سربازی نابینا شده است با لبخند تصریح میکند: «از همان اول نگذاشتم که فقدان بینایی من را زمین بزند. من کتابهای روانشناسی زیاد میخواندم و نزد کسانی میرفتم که دیدگاه باز و روشنی به زندگی داشتند و مرا بیش از پیش امیدوارتر و نگرشم به زندگی را عمیقتر میکردند و در عوض، تا جایی که میتوانستم وقتم را با افرادی که انرژی منفی به من میدهند نمیگذراندم. افراد مثبت اندیشی که با آنها آشنا و دوست شدم باعث شدند بتوانم به سر کار بروم.»
علی اضافه میکند: «با اینکه نمیدیدم به کمک عصای سفید مسیرم را پیدا میکردم و هیچ وقت از اینکه زمین میخوردم خجالت زده نمیشدم. یک روز در جوب آب افتادم و پایم شکست. با این اتفاق خانواده و اطرافیانم که فقط ابعاد منفی را میدیدند دیگر اجازه حرکت کردن به من نمیدادند. وقتی پایم خوب شد دوباره حرکت کردم و کاری را که فکر میکردم درست است انجام میدادم. هر وقت که به من میگویند نمیشود یا نمیتوانی همان زمان انرژی بیشتری به من انتقال داده میشود و من فعالتر از قبل میشوم.»
«میثاق. د» در همین رابطه بیان میکند: «من نگاهم به زندگی خیلی مثبت و خوب است. بالاخره افرادی مثل من که نابینای مطلق به دنیا آمدهاند باید این حقیقت که از یکی از حواس اصلی خودشان محروم میباشند را بپذیرند. شاید برای افرادی که از همان اول بینا به دنیا آمده و بعد از مدتی بر اثر اتفاق یا حادثه بینایی خودشان را از دست میدهند پذیرشش کمی سخت باشد اما به هر حال نداشتن یک عضو دلیل نمیشود که ما از زندگی محروم باشیم. به نظر من این تنها نوع نگرش ما به زندگی نیست که اهمیت دارد، بلکه مردم هم باید نگرششان نسبت به افراد دارای معلولیت را تغییر داده و ما را به چشم آدمهایی ناتوان و بیمصرف نگاه نکنند. این نگاهها و قضاوتها شاید بیشتر از هر چیز دیگر در زندگی باعث آزار ما میشود و مهمتر از همه اینکه آموزش را نباید نادیده گرفت.»
دنی دیدرو و سیری در جهان نابینایان
شاید بارزترین و قابل توجهترین مورد در این مقایسه، در رابطه با افراد آسیب دیده بینایی باشد. بسیاری از افراد بر این باور هستند که نابینایان مادرزاد راحتتر از کسانی که بعدها دچار چنین عارضهای شدند با این تغییر کنار میآیند، حال آنکه نقل قولهای فوق گویای تکثر نگرشها و دیدگاهها از سوی گروههای مختلف است. به هر روی، نابینایی شاید به دلیل آنکه تصور افراد را در برخی وجوه زندگی دچار دگرگونی یا ابهام میکند غالباً نسبت به برخی عارضههای دیگر تفاوتهای نگرشی را در فرد عمیقتر پدید میآورد.
دنی دیدرو (1713 - 1784) فیلسوف و نویسنده فرانسوی در عصر روشنگری در رسالهای علمی – فلسفی تحت عنوان «نامهای درباره نابینایان برای آگاهی بینایان» با دوری گزیدن از استعاره به چگونگی فقدان حس بینایی در انسان پرداخته و این عارضه را از جهات مختلف مورد بررسی و تحلیل قرار میدهد.
دیدرو در این اثر که توسط «اسکندر آبادی» ترجمه شده، ماحصل مشاهدات و تحقیقات تجربی و نظری خویش را مشخصاً در رابطه با نابینایی و چگونگی شرایط یک نابینای مادرزاد پس از بینا شدن و واکنشهای او به محیط پیرامونیاش تشریح مینماید. این فیلسوف همچنین با طرح پرسشها و فرضیاتی در خصوص فلسفه و مقایسه ادراک حسی لامسه و بینایی و بررسی احتمالات گوناگون و توجیه برخی فرضیات در موقعیتهای مختلف، میزان توانایی فرد نابینا در شناخت جهان را مورد سنجش و ارزیابی قرار میدهد.
این نویسنده تلاش میکند تا اهمیت نقش رنگ در برابر حس لامسه در فهم انسان از سطح، عمق، بعد و اشکال هندسی را در تجسم اشیاء بدون در نظر گرفتن رنگ توسط یک نابینای مادرزاد را ترسیم نماید و از این رو نیز ما شاهد آمیزش هندسه و فلسفه در این متن هستیم. علاوه بر این موارد، دیدرو در این اثر به تصور یک نابینا از خط کج، منحنی و مورب و سطوح مقعر و مورب نیز توجه خاصی نشان میدهد.
شاید بتوان گفت رویکرد دنی دیدرو در این رساله منبعث از دیدگاههای اومانیستی وی است؛ در واقع، این نویسنده سعی دارد با بیان تجربیاتش در ارتباط با برخی افراد نابینا علیه دیدگاههای تحقیرآمیز و مبتذل عوامانه شورش کند و در این راه نیز بنا را بر این نهاده تا با آوردن نمونههایی عینی به مخاطب نشان دهد که برخورداری از حس بینایی چندان هم که گمان میرود لازمه خوشبختی یا دلیلی بر بدبختی انسان نیست. او به وضوح ثابت میکند هنگامی که فرد از یکی از حواس پنجگانه خود محروم میباشد چطور حواس دیگر او برای نشان دادن موقعیتهای اطرافش به یاریاش میآیند.
لازم به ذکر است که گرچه رساله دیدرو به عنوان یک اثر مهم و مرجع در باب نابینایی شناخته میشود اما با این حال باید اذعان داشت این اثر در کنار نکات و اشارات ظریفش که پس از گذشت بیش از دو قرن تا به اکنون نیز تأمل برانگیز است، حاوی لغزشها و دیدگاههای غیرعقلانی نیز میباشد.
سلامتی امری تضمین شده نیست
با توجه به آنچه از زبان افراد با مشکلات جسمی مختلف مطرح شد، از گفتهها چنین برمیآید که بیشتر افراد تصور میکنند مادامی که انسان از بدو تولد یا همان ابتدای کودکی دچار عارضهای جسمی شود درک، پذیرش و غلبه کردن بر آن سهلتر از زمانی است که در بزرگسالی آن فقدان را تجربه میکند، حال آن که تجربیات افراد دیگر خلاف این تصور و ادعا را نشان میدهد.
مورد قابل اعتنا دیگر در سخنان و نقطه نظرات گروهی از این افراد این است که گویا برخی در کنار این که هنوز قادر به پذیرش تغییرات به وجود آمده در زندگی خود نیستند، تواناییها و استعدادهای خود را نیز کشف نکرده و تنها به هموار ساختن مسائل ظاهری و سطحی در زندگی اکتفا نمودهاند.
به امید روزی که افراد دارای محدودیتهای فیزیکی جایگاه واقعیشان را در جامعه شناخته و درصدد دستیابی به حقوق به حقه خود برآیند و به امید آگاه سازی جامعهای که با دیدن این قشر این حقیقت که سلامتی امری تضمین شده نیست را درک نموده و مسئولیت خود در قبال دیگری را نادیده نگیرند.
این مطلب سال 1400 در شماره 308 هفته نامه آتیه نو منتشر شده است.