۲۶
بهمن
۱۴۰۰
خشونت علیه زنان به روایت تاریخ

شناسه مطلب :

کاوه حق پرست   بحث خشونت علیه زنان را باید از ریشه‌های اجتماعی و تاریخ اجتماعی بشر آغاز کرد. در سیر تاریخی جوامع سنتی به این سو، چه اتفاقاتی برای انسان افتاد و چرا امروز در دوران مدرن خشونت علیه زنان در جهان سوم بیشتر و در جوامع توسعه‌یافته کمتر یا دست‌کم به‌شکلی متفاوت‌تر دیده می‌شود؟ نقش زن در جوامع ابتدایی و کمون اولیه تاریخ بشر از یک جمع و خانواده‌ی گسترده شروع شده است. در آن عصر که انسان‌ها دوران ابتدایی زندگی و گردآوری و تهیه‌ی غذا را پشت سر می‌گذاشتند، به ‌دلیل ماهیت شرایط زندگی اشتراکی که در دوران نخستین زندگی بشر وجود داشت، از همان ابتدا زن نقش پررنگی ایفا می‌کرد. زنان، به‌ دلیل قدرت فرزندآوری زن، توانایی در کنترل و تربیت فرزندان و همچنین حراست از فضای زندگی(که در آن دوره‌ی تاریخی محیطی بود برای گذران روز و شب اعضای خانواده)، همینطور به ‌عنوان شریک جنسیِ مشترک (در آن دوره چندین شریک جنسی وجود داشت و زندگی زناشویی به‌ صورت اشتراکی بود) و بعدها به‌ خاطر کنترل اقتصاد خانواده، تولید و رونق کشاورزی و دست یافتن به پرورش و بومی کردن برخی گیاهان برای تغذیه‌ی خانواده نقش پررنگی در جوامع ابتدایی پیدا کردند. اما رفته رفته هوشمندی و فاصله گرفتن از زندگی ابتدایی در دوران کمون اولیه و دست یافتن به برخی خلاقیت‌ها و دستاوردهای جدید باعث شد که زن به‌ دلیل حمایت و نگهداری فرزندان از فعالیت‌های فیزیکی و جسمی فاصله بگیرد و همین آغازی شد برای این که زن به تعبیر «سیمون دوبووار» به‌ عنوان جنس دوم یا به‌ زعم «اوریانا فالاچی» جنس ضعیف شناخته شود. شاید بتوان گفت در مادرسالاری ابتدایی - که دوران برابری بین زن و مرد بود - قدرت فرزندآوری برای زن به‌ نوعی ضعف تبدیل شد و به ‌دلیل تربیت فرزند و فاصله گرفتن از فعالیت‌های فیزیکی، حضور زن در جامعه‌ی ابتدایی کمرنگ‌تر شده و زن به ‌تدریج به محاق رفت و در دوره‌‌ایی(قرون وسطا) نیز پرده‌نشین شد. با اوج‌گیری دوره‌ی مردسالاری، به ‌ویژه با شکل‌گیری زندگی یک‌جانشینی و سپس پیدایش تمدن‌های نخستین، نقش و جایگاه زن به‌ علت عدم حضور در جنگ‌ها و فعالیت‌های کشاورزی و فیزیکی تضعیف شد. با این حال در شصت یا هفتاد سال اخیر، جایگاه زن در پاره‌ایی موارد البته نه همواره و تمام و کمال با تلاش‌های خود، زمینه‌ی بازگشت دوباره‌ به جامعه را برای خود فراهم کردند. بازگشت زن به جامعه بازگشت زنان به جامعه شاید پس از یک دوره‌ی بسیار طولانی حاشیه‌نشینی و پرده‌نشینی - که نقش مادری و اندیشه‌های سنتی سبب شد زنان به ‌عنوان یک انسان برابر در جامعه نمود پیدا نکنند - اتفاق افتاد؛ هرچند در تاریخ باستان نمونه‌هایی از حقوق برابر بین زن و مرد وجود دارد اما این موضوع برای همه‌ی زنان و در تمام سطوح یک جامعه کلیت نداشته است. پس از دوران قرون وسطا و رنسانس در اروپا، یک دوره شکل‌گیری و بازنگری دگراندیشانه در سطح و سبک زندگی در فردیت انسان، فارغ از جنسیت اتفاق افتاد؛ در واقع، رنسانس باعث شد که انسان فارغ از جنسیت بتواند خلاقیت‌ها و توانایی‌های فردی خود را رشد دهد و نگرش‌های ایدئولوژیک‌ را کنار زد؛ همین امر سبب فعال‌تر شدن حضور زنان در جامعه - چه در حوزه‌ی فعالیت‌ها و دستاوردهای علمی و چه در حوزه‌ی فعالیت‌های جسمی و فیزیکی - گشت. پس از آن، ما شاهد حضور قدرتمند زنان در جامعه و در نقش‌های اجتماعی و ادبی به ‌ویژه جنبش‌های آزادی‌ خواهی بودیم. جنبش زنان در ایران و جایگاه آنان در انقلاب مشروطه نمونه‌ی بارز جنبش زنان در ایران را باید از مشروطه نام برد. مشروطه عصری بود که ورود ایران را به دوران مدرن رقم زد و حاصل تلاش و جانبازی افراد زیادی بود که نیروهای اجتماعی بسیاری از جمله زنان در آن دخالت داشتند. محرومیت زنان از حق رأی و همچنین محرومیت از تحصیل و آموزش‌های سیاسی، مانعی برای فعالیت و تلاش‌های سیاسی زنان نبود. آنان خود آموزش‌های سیاسی را برپا کرده و اشکال مختلفی از فعالیت مانند تأسیس مدرسه و روزنامه را نیز انجام دادند. زنان چندین انجمن مربوط به خود را در دوره‌ی مشروطه و پیشامشروطه ایجاد کرده و با فروش جواهراتشان هزینه‌ی تأمین بانک را فراهم کردند و سخنرانی‌های بسیار آتشینی نیز در حمایت از داوطلبان و مبارزین مشروطه ایراد نمودند. آنان در مشروطه هم نقش فاعل وهم نقش انفعالی را داشتند؛ شاید بتوان گفت عمده‌ی حامیان انقلاب زنان بودند که با اطاعت از مراجع تقلید، دوشادوش مردان جنگیدند که نمونه‌های آن را می‌توان در تاریخ مثال زد. «مورگان شوستر» به ‌عنوان یکی از افرادی که دلاوری‌های زنان در جنبش مشروطه را دیده است، در کتاب «اختناق ایران» مطرح می‌کند که زنان ایران نمونه‌ی مشعشعی از لیاقت بودند و دل‌‌های پاکیزه‌ی خود در قبال خیالات جدید و نوآوری اظهار کردند و با مبارزه و رشادت‌‌هایی که از خود نشان دادند، توانستند نقش بسیار پررنگی در مشروطه بر جای گذارند. شوستر در ادامه می‌گوید زنان محجوب ایرانی تجربه‌ی سیاسی - اجتماعی چندانی نداشتند اما یک شبه ره صدساله رفته و به کارهایی چون معلمی، روزنامه‌ نویسی، تأسیس باشگاه زنان و مبارزات سیاسی دست زدند و سرانجام در طی چندین سال دستاوردهای قابل توجهی کسب کردند که زنان غربی در طول چند دهه و حتا یک قرن به آن رسیده بودند. اینجا آغازی برای بازگشت زنان به جامعه بود. اما چه اتفاقی افتاد که با وجود پیشرفت صدساله و ورود به دنیای مدرن، ما همچنان شاهد پدیده‌ی خشونت علیه زنان هستیم؟ چیزی که صد سال پیش بسیار کمتر از اکنون شاهد بودیم. برساختگرایی جنسیت برساخت‌‌های اجتماعی جنسیت در جوامع مختلف متفاوت است. در اروپا و جوامع سرمایه ‌داری امروز شاید رفتارهای خشونت‌آمیز فیزیکی علیه زنان به ‌ندرت و چند سال یک ‌بار اتفاق می‌افتد. اما آنچه ما بیشتر در این جوامع شاهد هستیم خشونتی نمادین و روانی است که در قالب نگرش‌ها، اصطلاحات و نقش‌های جنسی شده در جامعه و محتوای تولیدات رسانه‌ایی به ‌ویژه در قالب پوشش برای جلب مشتری در سیستم سرمایه و سودآوری در بازار به زن تحمیل می‌شود. اما در جهان سوم و جوامع سنتی خشونت علیه زن علاوه بر حالت نمادین، به ‌صورت حقیقی نیز کاملاً مشهود است؛ برای مثال، طی یک سال اخیر در جامعه‌ی ایرانی شاهد خشونت‌های فیزیکی علیه دختران و زنان بودیم که به اشکال فجیعی از سوی پدر، برادر، همسر و ... اعمال شده است. متأسفانه قوانین موجود و مجریان آن حمایتگری و قاطعیت لازم در قبال این خشونت‌های حقیقی و آشکار علیه زن را نداشته و همواره رفتاری دو سویه از خود نشان می‌دهند؛ لذا در بحث از برساخت‌های اجتماعی جنسیتی، انحصارگری جنس مذکر برجسته شده که برحسب همان هژمونی تاریخی، فضاهای اجتماعی را در تسخیر خود درآورده است. وقتی ما از برساخت‌های جنسی صحبت می‌کنیم، متأسفانه باید بپذیریم از یک نابرابری سخن می‌گوییم که خواه و ناخواه در اندیشه‌ی زن و مرد(چه در سیستم توسعه‌یافته‌ی غربی و چه در سیستم عقب‌افتاده و سنتی جهان سومی) وجود دارد. زمانی‌که کشورهای پیشرفته سعی در ارائه‌ی حقوق شهروندی به شهروندان خود می‌کنند، طبعاً تلاش بر این است که این حقوق شهروندی برای هر دو جنس یکسان در نظر گرفته شود. با این وجود در همان جوامع، بر حسب آموزه‌ها و آنچه به‌ عنوان فرصت‌طلبی‌های سرمایه‌داری از جنس مؤنث مطرح می‌شود، همواره معترضانی نسبت به تضعیف حقوق زنان وجود دارد؛ کمااینکه مدتی پیش شاهد جنبش زنان به‌ منظور استفاده‌ی کمتر از جنس زن به‌ عنوان کالا و ابزاری برای کسب ثروت و سرمایه در تبلیغات و سیستم بازار ایتالیا بودیم. بنابراین، در چنین کشورهایی نیز نوعی نارضایتی جنس زن نسبت به قوانین برابری و مساوات وجود دارد. اما در جوامع جهان سومی این موضوع بسیار عمیق‌تر و خواسته‌های زن از حقوق خودش بسیار ابتدایی‌تر است. انحصارطلبی جنس مذکر در اندیشه‌ی جنس مذکر که فرصت‌ها را به انحصار خود درآورده است، جنس مؤنث از جنس خودش نیست؛ او یک دیگری با حقوق تضعیف شده است. دیگری که الزاماً نباید حقوق برابر با جنس مذکر را داشته باشد؛ باید در پشت یک‌سری تفکیک‌پذیری‌ها و اندیشه‌های جداساز تصنعی مانند طبقه، قومیت و نژاد پنهان باشد تا مرد بتواند عمومیت خود را در جامعه تثبیت کند. در یک نظام مردسالار یا پدرسالار اساساً سخت‌کوشی و کسب جایگاه زنان معنا و مفهومی ندارد و به‌ عنوان مانع اصلی در مقابل زنان، به‌ ویژه در جوامع سنتی، به ‌طور بسیار جدی ایستادگی کرده و نابرابری را شرط بقای جامعه می‌داند. نخستین جایی که انحصارگری و انحصارخواهی جنس مذکر، خودش را نشان می‌دهد خانواده و نخستین محلی که زن، جایگاه و حقوق تضعیف ‌شده‌اش به ‌عنوان جنس دوم را درک می‌کند نیز خانواده است؛ برای مثال، انتخاب رشته‌ی دانشگاه، محل تحصیل، نحوه‌ی ازدواج، حق زایش(که این روزها بسیار هم در مورد سقط جنین بحث است)، انتخاب فاصله‌ی توالی بین تولد فرزندان، تعداد فرزندان، شیوه‌ی تربیت فرزندان، تکفل فرزندان،   داشتن شغل و نحوه‌ی صرف درآمد، مراوده‌ها، تعاملات اجتماعی، مسافرت‌ها و ... تحت مدیریت سیستم مردسالار قرار دارد و این چیزی است که زن در جامعه‌ی سنتی ناچار به پذیرش آن می‌شود که به تعبیری، همان خشونت‌های نمادین و بعضاً روانی‌ است که در جامعه‌ی سنتی در این قالب به زن تحمیل می‌گردد. زنان و جلوه‌های فرودستی جلوه‌های فرودستی برای زن از خانواده آغاز می‌شود؛ این چنین که وقتی از خانواده بیرون می‌رود، نوعی جامعه‌پذیری در او شکل گرفته که فرودستی را می‌پذیرد. این فرودستی در کشورهای توسعه‌یافته و جهان سومی، قبیله‌ایی و سنتی هر کدام به‌ شکلی متفاوت وجود دارد؛ برای نمونه، در جوامع قبیله‌ایی آفریقایی، زن را ختنه می‌کنند؛ اما زن غربی دنبال جراحی زیبایی است. یا در مثالی دیگر می‌توان به حجاب و عفاف زن عرب و مدگرایی زن غربی اشاره کرد که هر دو به‌ نوعی در جهت ادامه‌ی نقش فرودستی زن است. به بیان دیگر، قتل ناموسی که در عشایر شرق اتفاق می‌افتد، می‌تواند معادل طیف آزار و اذیت خانوادگی زن غربی که از اعمال فشارهای روانی و گاهی حتا به مرگ نیز می‌رسد شامل شود. این ماجرا روی دیگری نیز دارد که از جمله‌ی آن، جراحی‌های زیبایی جنسی یا عمل‌های تغییر جنسیت است که همان تداوم فرودستی زنان محسوب می‌شود. رسانه‌ها هم که در این میان به آن دامن زده و انواع مشاوره‌ها از حقوقی تا بهداشتی و پزشکی را تبلیغ می‌نمایند. در جامعه‌ی ایرانی نیز طیف وسیعی از مشاوره‌های پزشکی، روانشناسی و حقوقی برای این‌گونه موارد تبلیغ می‌شود که می‌توان از آن به‌ عنوان یک کارناوال تفریحی نام برد! شاید بعضی از زنانی که به این وادی ورود می‌کنند هنوز به ماهیت خشونتی که برخاسته از انحصارگری و خودخواهی جنس مذکر است آگاه نیستند. شاید هم زنان تحت تأثیر جامعه‌ایی قرار گرفته‌اند که نمادهای زنانه‌ی آن را به تمسخر گرفته و زن زیر فشار خشونت‌های روانی و کلامی دست به این کار زده و خود را به دستان جراح می‌سپارد. در کنار زنانی که در جنوب توسط فرهنگ پدرسالار و سکسوالیته‌ی سلطه‌جو قربانیِ آداب و سنن سرکوب‌گر می‌شوند، زنانی در شمال یا کشورهای توسعه‌یافته‌ی اروپا هستند که همان فرهنگ مردسالار و هنجارهای انحصارگر مذکر آنان را قربانیِ گرایش به فعالیت‌های سکسوالیته می‌کند تا با حراج کردن بدن و جنسیتشان، نیاز بازار و سرمایه را تأمین کنند. افسانه‌ی تحقیر اجتماعی زنان «ایولین رید» فرودستی و تحقیر اجتماعی زنان را یک افسانه که پرورده‌ی دست جامعه‌ی سرمایه‌داری است می‌خواند. وی معتقد است که در دوران کمون اولیه، مادرسالاری نوعی برابری را در جامعه نهادینه کرده بود که مانع ستمگری جنسی و حتا سرکوب نیم دیگر جامعه، یعنی مردان شده بود. از ویژگی‌های بارز سرمایه‌داری در دوران فعلی و کلیت جامعه‌ی طبقاتی، نابرابری جنس است. حضور مردان در اقتصاد، فرهنگ، سیاست و زندگیِ مدرن، نوعی انحصار جنسی از طرف آنان است. این نابرابری جنسی سه مرحله‌ی برده‌داری، فئودالیسم و سرمایه‌داری را از درون سیر تاریخی بشر - که پیش‌تر اشاره شد - پشت سر می‌گذارد که شاید بعدها سلطه‌ی مردانه در این سه مرحله به‌ عنوان ویژگی جامعه‌ی طبقاتی پذیرفته شد؛ سلطه‌ایی که مالکیت خصوصی، دولت، کلیسا، دین و نهاد خانواده آن را به ‌عنوان بخشی از حقوق مردان تبیین نموده و تداوم بخشید. گاهی بحث طبیعت و دستکاریِ طبیعت با این دیدگاه که برتری، یک برتریِ طبیعی بوده و طبیعت این جایگاه برترِ اجتماعی و حق انحصارطلبی را به مردان داده است، مطرح می‌شود؛ تا جایی که در حمایت و تثبیت این ادعا از نگاه ایولین رید، افسانه‌ایی ساختند که فرودستی زنان را بر اساس این جریان در مقابل این پذیرش منفعلانه به‌ نوعی جبران کنند. اما رید جامعه‌ی طبقاتی را عامل فرادستی مردان و فرودستی زنان می‌داند؛ در واقع، مردان فرادستی اجتماعی خود را در مبارزه و پیروزی علیه زنان به ‌دست آورده‌اند، درحالی‌که این مبارزه‌ی جنسی، خود بخشی از یک جامعه‌ی بزرگ اجتماعی می‌باشد و زاییده‌ی سیستم اجتماعی‌ است که نابرابری‌ها، تبعیض‌ها و تحقیرهای بیشماری را علیه زنان رواج داد. آن‌‌ها زنان را از حق مشارکت در حوزه‌های اجتماعی منع کرده و بر وظایف مادری تأکید نمودند و این محرومیت و فرودستیِ اجتماعی را در خلال یک افسانه‌ی دو سویه قرار دادند؛ از یک طرف مادری را نوعی ناتوانی بیولوژیک که ناشی از اندام‌‌های زنانه است خواندند و از سوی دیگر در کنار این فریبکاری عامی، برای تسکین موقعیت اجتماعی فرودست زنان به‌ عنوان شهروندِ درجه دو، مادری را ستایش و حالت تقدس پوشانده و از غرایز ویژه‌، احساس‌ها و دانشی برخوردار کردند که همواره فراسوی درک مردان است. جنسیت و حق تعدی جنس مذکر نتیجه‌ی فرودستی و تحقیر اجتماعی زنان، حق تعدی و تعرضی است که جنس انحصارطلب به‌ دلیل داشتن جایگاه فراتر برای خود محفوظ می‌دارد که متلک‌پرانی و تجاوزهای جنسی از این دست هستند. ترس زنان از شکایت علیه متعرضان و متعدیان به‌ خاطر حفظ آبرو نیز در همان مبنای تعریف فرادستان قرار می‌گیرد؛ یعنی فرادست به زن، چنین تحمیل می‌کند که برای حفظ آبروی خودش باید از شکایت به مراجع قانونی صرف‌نظر نماید و به این ترتیب، وقتی از مصونیت قانونی و حقوقی خود از جانب زن مطمئن شد، شروع به تعرض به وی می‌کند. همان‌ طور که گفته شد، گاهی قانون هم نسبت به حقوق زنان مضیقه می‌نماید و این همان خشونت قانونی و حقوقی است که در مورد انواع خشونت علیه زنان مطرح می‌شود. نمونه‌ی دیگر، تجاوز جمعی است که در جنگ‌ها علیه زنان جامعه‌ی مغلوب اتفاق می‌افتد. یک نکته‌ی جالب این است که مردانِ مهاجر در صورت تجاوز به زنان جامعه‌ی میزبان خیلی بیشتر از مردان جامعه‌ی میزبان که به زنان مهاجر تجاوز کنند مورد شماتت قرار می‌گیرند؛ گویی زنِ مهاجر از حق و حقوق کمتری نسبت به زنِ جامعه‌ی میزبان برخوردار است و اگر مورد تعرض و تجاوز قرار گیرد، در صورت عدم احیای حق نیز اهمیت چندانی ندارد. جوامع انسانی کم و بیش این تفاوت‌ها، تمایزها و تضعیف حقوق‌ها را پذیرفته و نظام حقوقی نیز در بحث از جنس مذکر سعی می‌کند تجاوز جنسی را نادیده بگیرد و زنان در مقام قربانی و جایگاه کسی که به آنان تجاوز شده همواره محکوم هستند. از نگاه کنشگران در تمام جوامع نه معیارها و ماده‌های قانونی، بلکه روابط قدرت است که در بحث از احقاق حقوق زن، بخش پررنگ‌تری دارد. نقش علم در پذیرش تفاوت‌های جنسی علاوه بر بحث تحقیر اجتماعی تاریخی، علم هم از نگاهی دیگر به این نابرابری دامن زده و فراتری و انحصارطلبی مردان و فروتری و فرودستی زنان را تأیید کرده است. علم به ‌دلیل وابستگی به منابع و کانال‌های قدرت، رسالت خود را فراموش نموده و در دامان سرمایه‌داری افتاده است. از نگاهی دیگر، علم به‌ سبب نیازش به ثروت و انجام آزمایش‌ها و تئوری‌ها، ناچار به پیمودن این مسیر است؛ هرچند که پذیرش آن نیز اصلاً اخلاقی نیست. «استفانی گرت» در بحث از جامعه ‌شناسی جنسیت، چنین مطرح می‌کند که تنازع صورت گرفته برای نشان دادن شباهت‌ها و تفاوت‌های جنسی بیولوژیک بین مرد و زن، تفاوت‌ها همواره بیش از شباهت‌ها مطرح می‌شوند. جنبش‌های زنان، همواره به اینکه علم به طور پیوسته و شرطی شده در اختیار مردان بوده معترض شده‌اند، چراکه اکثریت حضور و انحصار علم در اختیار مردان بوده و بر همین اساس مردان، علم و مقالات بیولوژیک را به ‌گونه‌ایی مطرح می‌کنند که به سلطه و انحصار مردانه‌ی خودشان در حوزه‌های اجتماعی تداوم ببخشند. از طرف دیگر جنبش زنان ادعا می‌کند که عادت بر این شده هر چه دانشمندان می‌گویند بدون انتقاد مورد پذیرش واقع می‌شود و دانشِ دانشمندان هرگز خارج از وجود عینی بررسی نمی‌شود؛ در صورتی‌که ذهنیت، عواطف و احساسات دانشمند بر یافته‌ها و تحقیقات آنان به ‌ویژه در حوزه‌ی علوم انسانی، تأثیرگذار است و تقسیم‌بندی‌های جنسی که از طریق این افراد در جامعه اتفاق می‌افتد به تنهایی بر منطق عینی استوار نیست؛ لذا علم نیز در تضییع حقوق زنان و طبقه‌بندی شدن جنسی و فرادستی مردان و فروتری زنان همراه گردیده است. تقسیم کار جنسی پس از تبیین نابرابری جنسی توسط علم، دولت‌ها و سیاستگذاری‌ها در حوزه‌های اجتماعی برنامه‌ریزی ‌هایشان را بر اساس این نابرابری تنظیم کردند که تقسیم کار جنسی نمونه‌ایی از آن است. در تمام جوامع تقسیم کار بر حسب جنس وجود داشته و کارهایی خاص مردان و کارهایی هم خاص زنان در نظر گرفته می‌شود؛ برای مثال، آشپزی را عمدتاً کاری زنانه و زنان را موجوداتی می‌دانند که ذاتا باید به کار منزل مشغول بوده و تیمارداری کنند و مردان را افرادی که باید در عرصه‌ی عمومی به کار مزدی اشتغال داشته و نان‌آور خانه باشند می‌دانند و به شغل، نوعی نگاه جنسی دارند. در رابطه با اشتغال و ترفیع شغلی زنان نیز این دیدگاه وجود دارد که چون زنان، نگاه حرفه‌ایی به آتیه‌ی شغلی خود ندارند(بنا به همان دیدگاه تیمارداری زن و نان‌آور بودن مرد)، نیاز به آموزش‌های شغلی و حرفه‌ایی هم برای آنان وجود ندارد و چندان هزینه‌ایی برای آموزش زنان صرف نخواهد شد. این موارد دلایل موجهی برای چنین وضعیتی نیست. زن و مرد هر کدام می‌توانند به یک اندازه در معاش خانواده سهیم باشند. بسیاری از زنان در بیرون از خانه به کارهایی اشتغال دارند که مردانه است و این فرضیه که جای زن در خانه است، مسئله‌ایی منسوخ شده می‌باشد. با این حال متأسفانه چنین فرضیه‌هایی همچنان دامنگیر زنان، به‌ ویژه زنان متأهل است. این فرضیه‌ها نه تنها جنس‌گرا و جنسیت‌زده می‌باشند، بلکه غیرواقعی نیز هستند و این چنین است که در حوزه‌ی اشتغال هم به طبع آنچه در علم آمده، سیاست‌های شغلی این طبقه‌بندی‌ها و نابرابری‌های جنسیتی را تبیین می‌کنند. پیامدهای نابرابری جنسی نابرابری‌های جنسی که حتا جزء سیاست‌های دولت‌ها قرار گرفته، پیامدهایی با خود به ‌همراه دارد که منجر به اقتدارگراییِ بیشتر مردان و در ادامه خشونت علیه زنان خواهد شد. دامنه‌ی این خشونت‌ها می‌تواند از طریق شریک جنسی شروع شده و تا حوزه‌های مختلف اجتماعی و حتا ماده‌های قانونی گسترش یابد. برخی فمینیست‌ها استدلال می‌کنند که خشونت‌های فیزیکی همچون تجاوز جنسی و ضرب و جرح زنان توسط شوهرانشان، وسعت و دامنه‌ی خشونت مردانه علیه زنان را گاهی پنهان می‌کند. آنان می‌گویند خشونت مردانه بر همه‌ی زنان تأثیر می‌گذارد و نه فقط آن‌هایی که مستقیما در معرض آن قرار گرفته‌اند؛ خشونتی که نسبت به زنان اعمال می‌شود طبعا بیشتر از چیزی است که آمار و جرایم مطرح می‌کنند. از سوی دیگر، خشونتی که زنان در عمل تجربه می‌کنند نوعی کسب هراس از خشونت مردانه و در معرض تهدید بودنِ مدام را درون آن‌‌ها ایجاد می‌کند. همان‌ طور که گفته شد خشونت فقط حمله‌ی فیزیکی نیست و رفتارهایی که به‌ منظور ارعاب و ایجاد ترس و هراس در زن شکل می‌گیرد، دامنه‌ی خشونت علیه زنان را بسیار گسترده می‌کند که می‌تواند یک تماس تلفنی توهین‌آمیز یا حرکات تهاجمی که مردان علیه زنان انجام می‌دهند را شامل شود. گاهی زنان، بسیاری از خشونت‌هایی که علیه آنان - چه در منزل و چه عرصه‌‌های عمومی - رخ می‌دهد را گزارش نمی‌کنند که دلیل این امر همان تفکر مردانه‌ایی است که نخست زن را نسبت به آبرو و حیثیت او ترسانده و سپس فضا را برای ارتکاب جرم خود مهیا می‌سازد. نکته‌ی دیگر این است که فمینیسم و موج جنبش زنان، نوعی تغییر قوانین را مطرح کرده که ضمن آن اشاره می‌کند این تغییر قوانین نیز شاید چندان تفاوتی در رفتار مردان ایجاد نکند؛ بنابراین اتحاد زنان و راه‌اندازی انجمن‌ها و خانه‌های امنی که زنانِ ستم ‌دیده و قربانیان تجاوز در آن حضور یابند را برای دفاع از خود پیشنهاد می‌کنند. در حقیقت، آنچه زنان باید با آن مبارزه کنند، از میان بردن دیدگاه عرفیِ رایجی است که جرایمی را که در حوزه‌ی خانگی یا خصوصی اتفاق می‌افتد، خارج از حوزه‌ی پلیس و دستگاه قضایی دانسته و تجاوز را جرمی جنسی می‌داند که بسته به امیال جنسیِ نهفته‌ی مرد رخ می‌دهد.   منابع: - گرت، استفانی؛ جامعه شناسی جنسیت. بقایی، کتایون. انتشارات نی - والاس، کلر؛ جامعه شناسی زنان. نجم عراقی، منیژه. انتشارات نی - مالینوفسکی، برانیسلاو؛ غریزه جنسی و سرکوبی آن در جوامع ابتدایی. ثلاثی، محسن. انتشارات ثالث - محمدی اصل، عباس؛ برساخت اجتماعی جنسیت. انتشارات گل آذین - رید، اویلین؛ زنان در جامعه. مهدی زادگان، اصغر. انتشارات نگاه - کریگان، کیت؛ جامعه شناسی بدن. ناصری راد، محسن. انتشارات نقش و نگار

جزئیات مطلب

تاریخ دی ۲۵, ۱۴۰۰
شناسه مطلب 318
دسته ها مقاله و یادداشت
ادرس کوتاه
https://andishehmadani.ir/?p=318
به اشتراک بگذارید


آخرین مطالب