۲۸
بهمن
۱۴۰۳
من یک «زندگی‌نورد شوقمند» هستم! (۲)

شناسه مطلب :

گفت‌وگوی اندیشه مدنی با سایه سمنانیان، کارشناس ارشد مشاوره دربارۀ زندگی و چالش‌های یک فرد مبتلا به سندروم آشر

گفت‌وگو از: ایرن واعظ‌زاده

بخش دو

  اساساً تحصیل و فعالیت در حوزۀ مشاوره چقدر در هموارسازی موقعیت‌های دشوار به شما کمک کرده است؟ متأسفانه کمبود مشاور در زمانی که من داشتم بینایی‌ام را از دست می‌دادم اثر سویی گذاشت. اکنون من به‌عنوان مشاور از طریق دانش و خدمات‌رسانی‌هایی که برای مراجعانم دارم می‌توانم به هموارسازی مسیر زندگیشان کمک کنم تا مجبور به تجربۀ برخی مسائل غیرضروری نباشند. این کمبود در آن زمان برای من محدودیت‌هایی ایجاد کرد. اما من به واسطۀ آشنایی با دکتر صدیقه وسمقی دریافتم که ایشان چطور محدودیت بینایی را پذیرفته و توانسته‌اند بر مسائل فائق بیایند. با این حال کم‌شنوایی در کنار فقدان بینایی محدودیت‌های خاص خودش را دارد؛ برای مثال، کار کردن با نرم‌افزارهای گویا ساز در طولانی مدت می‌تواند در این شرایط بسیار خسته‌کننده باشد. اما وجود یک مشاور که هم روانشناس و هم حقوقدان باشد، می‌تواند به فرد برای آگاهی و دریافت حق و حقوقش در جامعه یاری برساند؛ کمااینکه ما در مؤسسۀ حمایت از بیماران چشمی آرپی چنین مشاورانی را داریم. آن زمان وقتی دانشجوی کارشناسی بودم نمی‌دانستم می‌توانم هزینه‌ای از بهزیستی دریافت کنم یا برای گذراندن امتحانات منشی بگیرم. در صورتی که اگر مشاور دانا و آگاهی در کنار من حضور داشت تا مشکلاتم را با او در میان بگذارم می‌توانست مرا از امکانات و فناوری‌هایی که زندگی‌ام را تسهیل می‌کنند مطلع سازد. همراهی واقع‌بینانۀ یک مشاور می‌تواند به فرد کمک کند تا محدودیت‌ها و توانمندی‌هایش را شناخته و متناسب با همین موارد – چه در زمینۀ انتخاب رشته و تحصیل و چه در رابطه با شغل و ازدواج – تصمیم‌گیری نماید. بخش دیگر این موضوع به حس نوع‌دوستی برمی‌گردد. وقتی مشاوره می‌دهم، نیاز به نوع‌دوستی و کمک به افراد هم‌صنف در من تقویت و ارضا می‌شود. علوم انسانی یک حیطۀ بسیار گسترده است و من مشتاقم انسان، نیازمندی‌ها و محدودیت‌هایش را بیشتر بشناسم و چون رشد و تعالی انسان جزء ارزش‌هایم محسوب می‌شود می‌توانم در این راستا هم مطالعه کرده و به آدم‌ها کمک کنم و در  مواردی نیز که کمکی از من برنمی‌آید به این پذیرش برسم که در برخی مواقع کاری برای دیگران از دست من ساخته نیست. پذیرش این موضوع در تعدیل حس پرفکشنیسم و کامل‌گرایی انسان اثرگذار است. حیطۀ کاری من به‌طور کلی خانواده و به‌طور خاص جامعۀ هم‌صنف خودم است. قاعدتاً هر چقدر بیشتر با جامعۀ هم‌صنف هم‌کلامی داشته باشم، زخم‌های روانی خودم نیز التیام پیدا کرده و بهتر و بهتر می‌شوند. البته که ارتباط با افراد هم‌نوع در بسیاری مواقع می‌تواند راهگشا باشد. با این همه با توجه به اینکه شما چهار سال بابت ورود به این رشته تلاش کرده‌اید و این در زمانی بوده که مثل حالا دسترسی به مشاور خوب آسان نبود، می‌خواهم بدانم قبل از اینکه شما به آن دیگری برسید، تحصیل در این زمینه چه تغییراتی به‌همراه دااشته و چقدر در گره‌گشایی مسائل در موقعیت‌هایی که پاسخی برای پرسش‌هایتان نمی‌یافتید و در نهایت تصمیم گرفتید به‌طور حرفه‌ای وارد این حوزه شوید نقش داشته است؟ من از سال 84 به مدت 14 سال هر هفته دو ساعت در کارگروهی به نام پناه که با هدف پرورش نیروی معنوی انسانی و به‌صورت مشاوره‌های گروهی برگزار می‌شد، شرکت می‌کردم. در این دو ساعت یک رهبر، یک کیس و گروهی از افراد حضور داشتند. کیس اجازه داشت سه دقیقه صحبت کند و بعد از او، هر یک از حاضرین تا یک دقیقه می‌توانستند صحبت‌ها و پرسش‌هایشان را مطرح نمایند و در پایان نیز رهبر گروه به جمع‌بندی مباحث می‌پرداخت. وقتی در این کارگروه به‌عنوان کیس و همچنین پرسش‌کننده شرکت کردم متوجه پتانسیل و توانمندی‌ام در تحلیل شدم و پی بردم که می‌توانم خوب گوش دهم و قدرت همدلی بالایی دارم و برای مشاوره فرد مناسبی هستم. علاوه بر این، من با فعالیت در کارگاه روانشناسی مؤسسۀ آرپی دریافتم که   نیاز است دانشی در این زمینه کسب نمایم، بنابراین تصمیم به تحصیل در رشتۀ مشاوره گرفتم تا اگر قرار است راهی برای مسائل حل نشده‌ام پیدا کنم علاوه بر خودم به هم‌نوعانم نیز کمک کند. . در مسیر دانشجویی پس از چهار سال تلاش پیوسته، وقتی وارد دانشگاه شدم از همان ترم نخست با یک خانم بسیار جسور و باهوش همکلاس شدم که بر اثر بیماری آرپی بینایی‌اش را از دست داده بود. ما از همان ترم با یکدیگر همراه شده و برخی مسائل مشترک را پیش بردیم. در ترم‌های بعد، یک آقای مبتلا به آرپی و خانمی که از بدو تولد ناتصویربین بود نیز به ما ملحق شدند. در کنار این افراد من دیگر تنها نبودم. هر یک از ما چالش‌های خاص خود را داشتیم اما کسی که سختی بیشتری متحمل می‌شد من بودم، چراکه هر چهار نفر ناتصویربین بودیم اما من در کنار مشکل شنوایی حس کامل‌گرایی زیادی داشتم و نمی‌خواستم  کم بیاورم در حالی که تحمل این همه مشقت هیچ ضرورتی نداشت، چون ما در دانشگاه دانش و مهارت چندانی کسب نمی‌کنیم و هر چه یاد می‌گیریم از کارگاه‌های بعد از دانشگاه است. ما با همدیگر درس می‌خواندیم و خودمان برای مسائل و چالش‌هایمان راهکار پیدا می‌کردیم. اگر به کتاب نیاز داشتیم همه با هم پیگیری می‌کردیم و از دیگران کمک می‌گرفتیم تا کتاب‌ها را صوتی کنند. یک جایی من مهارت ابراز وجود نداشتم و به مرور زمان یاد می‌گرفتم چطور از کمک و همراهی دیگران بهره‌مند شوم. این‌ها بخشی از مهارت‌هایی بود که به مرور زمان به‌خاطر سختی‌ها و چالش‌هایی که با آن‌ها مواجه می‌شدم آموختم. همچنین، من با نظریه‌های مشاوره و روانشناسی از جمله نظریۀ آدلر ارتباط زیادی گرفتم. آلفرد آدلر کسی بود که روانشناسی فردی را پایه‌گذاری کرد. او که خودش محدودیت جسمانی داشت معتقد بود که خیلی مواقع بیماری‌های جسمی حس کهتری را به ما منتقل می‌کند و این حس کهتری می‌تواند باعث رشد ما گردد. اما اگر این حس به عقدۀ تبدیل شود نه تنها جلوی رشد ما را می‌گیرد، بلکه دیگران را نیز آزار می‌دهد. من با هر نظریه‌ای که ارتباط می‌گرفتم آن را در زندگی‌ام پیاده کرده و به‌کار می‌بردم و در آخر به‌دنبال این بودم که رویکرد اگزیستانسیالیست‌ها یا همان وجودگرایان را به‌عنوان فلسفۀ کاری‌ام قرار دهم و همۀ این‌ها به‌مرور زمان هنگام مواجهه با اضطراب‌ها و چالش‌ها به من کمک می‌کرد تا وضعیت بهتری داشته باشم. با همۀ این اوصاف معتقد هستم مراجعینی که سر راه ما قرار می‌گیرند زخم‌های روانی و سیمتوم‌هایی دارند که ممکن است خود ما نیز در آن لحظه با آن روبه‌رو باشیم و همچنان که پابه‌پای مراجع برای یاری رساندن به او پیش می‌رویم، برخی راهکارها و مهارت‌ها برای خود ما نیز جوشش می‌کند و مجموع این موارد کمک زیادی به من کرده است. نگاه افراد تک‌معلولیتی و سایر اقلیت‌های مدنی نسبت به افراد با معلولیت‌های چندگانه چگونه است؟  متأسفانه نگاه‌های نامناسب در این باره - چه در بین افراد هم‌صنف که مشکل شنوایی ندارند و چه کسانی که دچار معلولیت جسمی و حسی نیستند - وجود دارد که اغلب مربوط به آدم‌هایی است که رشدیافته نبوده و منیت دارند. معلولیت فقط حسی و جسمی نیست؛ معلولیت روانی و اجتماعی هم است و من در یک سمینار اثبات کردم که ما در جامعه کسی را نداریم که معلولیت نداشته باشد؛ پس چرا اینقدر نگاه‌های خاص نسبت به معلولان جسمی و حسی وجود دارد؟ وقتی من به‌خاطر اختلال شنوایی‌ام برای جهت‌یابی و استفاده از عصای سفید با مشکل روبه‌رو می‌شوم و یک فرد با آسیب بینایی با این موضوع به نحوی نادرست برخورد می‌کند، نشان از رشدنیافتگی این انسان دارد و مسلماً طرز تفکر و اندیشۀ انسان‌هایی که به عمق زندگی نمی‌نگرند و در سطح زندگی و در پی ظواهر هستند، نمی‌تواند برایم مهم باشد اما برای بسیاری از افراد دارای معلولیت این نگاه‌ها اهمیت دارد. در این زمینه به‌عنوان فرهنگ‌سازی به نوشتن مطلب و مطرح کردن این مسائل در سمینارها و کارگاه‌های آموزشی می‌پردازم تا به مرور زمان در فرهنگ جامعۀ ما تغییراتی ایجاد شود. اکنون نسبت به گذشته افراد آسیب دیدۀ بینایی بسیار بهتر از سوی سایر افراد جامعه همراهی می‌شوند اما این بیشتر در شهرهای بزرگ دیده می‌شود و در شهرستان‌ها و روستاها این موارد آنگونه که باید چندان جا نیفتاده است و بسیاری از مراجعان هم‌صنف من رنج‌هایی که متحمل می‌شوند به‌خاطر فقر فرهنگی و نگاه‌های از بالا به پایین جامعۀ پیرامونشان است که باعث می‌شود بسیاری از نابینایان و کم‌بینایان هنگام حضور در جامعه و تردد در اماکن عمومی حاضر به در دست گرفتن عصا نباشند. آیا تاکنون به فکر مهاجرت و اقدام برای آن افتاده‌اید؟ سالیان پیش که این موضوع صرفاً در حد یک فکر برایم مطرح بود، به خاطر تعلق خانوادگی و نداشتن برخی مهارت‌های مورد نیاز، همیشه فکر می‌کردم در صورت اقدام به مهاجرت و نبود هیچ دوست و آشنایی شرایط برایم بسیار سخت خواهد گذشت و این وابستگی باعث شد این کار به تأخیر بیفتد. در حال حاضر اگر این موضوع برایم مهم است قاعدتاً چالش‌های بسیاری هم دارد، چون به هر حال از یک سنی به بعد، پذیرش دانشجویی که این مسئله را محتمل کند سختتر می‌شود. اگر چنین امکانی برایم پدیدار شود، یکی از مسائل مهم حضور نردیکان یا یک دوست می‌باشد تا اگر بنا است به تنهایی زیست کنم، در ابتدا از همراهی کسی برای تطبیق‌پذیری با شرایط آنجا بهره‌مند شوم. مهاجرت موضوع بسیار مهمی است و خیلی از افراد هم‌صنف من با آن درگیر هستند. شناخت از توانایی‌های خود و آگاهی از شرایط و امکانات کشور مقصد در این راه مسئله‌‍ای است که باید به آن توجه شود. درست است که در بسیاری از کشورهای پیشرفته به عنوان یک مهاجر از برخی خدمات که برای عموم است برخوردار می‌شویم ولی ممکن است خیلی از این خدمات برای ما کارآیی نداشته باشند و زندگی و تطبیق‌پذیری در چنین موقعیتی زمان‌بر بوده و صبر زیادی می‌طلبد. متأسفانه بسیاری از افراد دارای معلولیت وقتی کمبودهایی را در اینجا مشاهده می‌کنند از کشورهای دیگر مدینۀ فاضله ساخته و گمان می‌کنند در صورت مهاجرت به این کشورها امکانات چنان است که آن‌ها صرفاً می‌توانند به کار و زندگیشان بپردازند در صورتی که ما تا شهروند آنجا محسوب نشویم بسیاری از خدمات و امکانات در اختیار ما قرار داده نمی‌شود.   ادامه دارد‎‌

جزئیات مطلب

تاریخ بهمن ۲۸, ۱۴۰۳
شناسه مطلب 923
دسته ها اقلیتهای مدنی , برساخت معلولیت , حقوق شهروندی , گفت‌وگو
ادرس کوتاه
https://andishehmadani.ir/?p=923
به اشتراک بگذارید


آخرین مطالب